زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

گاهی اوقات
به تحریر آورم افکارِ خویش را
و محکوم می کنم
رویداد های پس و پیش را.
چشم ها را می بندم
و هجوم می برم به عقیده ها
جای هیچ انکار نیست،
من پرم از حیله و فریب ها.
گویم که،
چه موجودیست این جهانِ پست؟
هیچ بود و به خدا هیچ هست!
تو اگر جوابی داری، باید بشمارم تا شصت.
حالا که در خونَش،
شادی های کشنده را کم دارد
و تا دلت بخواهد در خودش غم دارد!
اگر بخواهی بمیری، این حوالی سم دارد؟!
عدالتش این است که
در آخر سپرده می شوی به خاک
خوراکِ موران می شوی،
چه قلبت چرکین باشد چه پاک.
همه چیز داری و
چیزی در دسترست نیست
اگر این گونه است، از مردن چه باک؟!
در سرم می پیچد،
پرسش های مزخرف و بیهوده!
ای بشر می دانی مقصودت از زندگانی چه بوده؟
همه در منگنه مانده ایم، منجی کیست؟
راه گریز نداریم به یافتنِ علت،
چاره چیست؟
اگر پیدا کردی دلیلش را
آفرین، بیست!
ما لحظه ای کج قدم نهاده ایم و
رفتیم به خواب.
این گناهِ خودمان است،
اگر دست و پا می زنیم در منجلاب.
به من بگو، کیست راویِ این دنیای بی صاحاب؟
که اینجا، آشکارا کذب را باور می کنیم و
حقایق را، انکار.
تفکرمان در جوّی خفقان است
و نیست راهِ درمانی انگار.
ما اینجا
قتلِ باورمان را می بینیم و
شاد هستیم
ما خود،
کمر به نیستیِ خود بستیم ...!
ZibaMatn.IR

Moones_ahangari ارسال شده توسط
Moones_ahangari


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید

انتشار متن در زیبامتن