هنگام رفتنت،
جانم به چمدانت سنجاق شده بود!
قدم های سنگین ات،
نیمی از من را به همراه خود کشاند!
و نیمِ دیگرم نیز
در سکوتی سرد و غم انگیز
از بین رفت!
از زمانی که فقط یک نام
از تو برایم باقی ماند،
ضربان قلبم ضعیف و ضعیف تر شده تا
با ریتمِ عشقِ قلبِ دیگری هم نواز نشود!
آغوشم مکانی دورافتاده شده،
تا مبادا غریبه ای در آن خانه کند!
اکنون روزهای من،
در هاله ای از تاریکی فرو رفته اند.
و یادت در این جولانگاه،
آشکار تر از هر چیز دیگریست.
تو حواست نبود اما
سرتاسر روزگارم را؛
سخت گرفتار کرده ای،
سخت گرفتارِ خودت...
ZibaMatn.IR