آن شب تمام وسعت تبریز شعر شد
چشم تو شعر... هستی من نیز شعر شد
عطر دلت رسید و دلم را فرا گرفت
گلهای سرخِ روی دل میز ، شعرشد
پاییز گفت : عشق حرام است!!... خنده مان؛
در پیش چشم لشکر پاییز ، شعر شد!
من عاشق صدای تو ؛ یک شهر محو ما
با شوق حرفهای تو، هرچیز شعر شد
شالی که دور گردن من بود ، باز شد
حسی که از هوای تو لبریز...شعر شد
باران و بوسه ،حس غزل ،رعد و برق عشق؛
آن لحظه زیر بارش یکریز، شعر شد
آرامش "فروغ" ، زمان را احاطه کرد
دنیای بی طراوت "پرویز"، شعر شد
عشق تو در دلم به حیاتش ادامه داد
این آتش عزیز طلاخیز ، شعر شد
با هم غزل شدیم در آغوش واژه ها
آن شب تمام وسعت تبریز شعر شد
ZibaMatn.IR