شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
کسی زحال غریبان شهر آگاه استکه خود چشیده به عالم دوای غربت رااعظم کلیابی بانوی کاشانی...
اینکه مردم نشناسند تو را غربت نیست غربت آن است که یاران بِبَرَندَت از یاد...
باور دارم اندوه های شبانه ام را که با تاریکی شب من را در اغوش گرفته.و چه زیباست خفتن در آسمان بی ستاره وقتی که دست شب چشمانم را نوازش میکند از غربت و تنهایی خاطراتم در ذهنم مرور می شود .....قدم میزنم از تنهایی در کوچه های پر و پیچ خم روزگار فریاد میزنم در بیابان های داغ اما جایی برایم دلتنگی معنا پیدا می کند.از شدتش که یک احساس گمشده است آنقدر از تنهایی دلتنگ می شوم که دلم برای قدم های رهگذران عابر پیاده تنگ می شود...
غم غربت بگیرد مثل بغضی سخت نایت را محرم آی می چسبد بگریی غصه هایت را...
کاش آنجا که تو رفتی، غم عالم می رفتکاش این غربت جمعی، همه باهم می رفت...
غربت آن است که با جمعی و جانانت نیست !...
اگر به هم نرسیدیم یادمان باشدکه سقف غربت این عشق آسمان باشد...
غربت آن استکه با جمعی و جانانت نیست......
پدر جان نگاه مهربان و صدای دلنشینت همیشه مرحم دل من در این غربت استبدان که برای من بهترینیروز پدر مبارک باد...
سلام غربت زیبای صبح فروردینرسیدم و نرسیدی سراب چله نشین...
منم که غربت مرداد را وجب کردمشب نیامدنت را دوباره شب کردم...
گفته بودم وقتی که از آغوشت دورمغربت برای من تعریف می شود!گفته بودموقتی بوی عطر تورا ندارمدرد برای من تعریف می شود......
غربت آن نیست که ندانند کجایی و بگیرند سراغت،غربت آن است که بدانند کجایی و نگیرند سراغ......
در غربت مرگ، بیم تنهایی نیستیاران عزیز آن طرف بیشترند...
غُربت کسی نباشکه وطن دیده تو را......
در غربت مرگ بیم تنهایی نیستیاران عزیز آنطرف بیشترند...
مانده بودی اگر نازنینمزندگی رنگ و بوی دگر داشتاین شب سرد و غمگین غربتبا وجود تو رنگ سحر داشت......