من هم یکی از صدهزاران رهگذاری که
غرق تماشای تواَند ای آن اناری که
در کوچه ها ورد زبان مرد گاری چی ست.
چون بوسه ای آن قدر سرخ و آبداری که...
هرچند با گنجشک ها خو کرده ای اما
نزدیکی ات خالی ست جای یک قناری که...
بازیچه ی شاخه نباش و دل بکن از آن
چشم انتظار توست رود بی قراری که...
تا تور ماهی گیر پیر این بار جز ماهی
پر باشد از یاقوت های بی شماری که...
نه! قصه ی تلخی ست... باید آنِ من باشی!
با بوسه هایم می کشم دورت حصاری که...
عصر است و این باغ بزرگ و چای و موسیقی
آیا تو هم اندازه ی من دوست داری که...؟!
**
آن حال ها اما گذشتند و ورق برگشت
حتی تو را هم باختم در آن قماری که...
حالا اناری باش و بر شاخه بمان یک عمر
این گونه باید زیستن در روزگاری که...!
_کبری موسوی قهفرخی
_غروب پابه ماه
ZibaMatn.IR