خسته ام! خسته تر از خسته شدن، پا نشدن!
درد خوب است به یک شرط! معما نشدن!
مثل یک قطره که عاشق شده در چشمه ی آب
می رسم آخر هر شعر به دریا نشدن!
گره ای بسته خداوند به کارم که هنوز
چاره ای نیست برایش به جز از «وا نشدن»!
زندگی خون به دلم کرد در این سی و سه سال...
آرزوهای مرا کشت خدا با نشدن!
حال من قصه ی هر غنچه ی یخ بسته شده
بین دیروزم و در لحظه ی فردا نشدن!
◽شاعر: سیامک عشقعلی
ZibaMatn.IR