زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
5.0 امتیاز از 2 رای

نفسم بند آمد و مانند یک افسانه شد
گونه اش را بوسه ای آن هم چو یک پیمانه شد

در قمار شرط دل ، من هم چو دل ها باختم
این من عاقل پس از تو همچو یک دیوانه شد

دل به گیسوی تو و امواج دریا میزنم
مثل شهری که پس از تو همچو یک ویرانه شد

گل میاندازم ز بوسه چشم زیبای تو را
بادبان روسری، من را چو یک کاشانه شد

در کنارم چون تویی بی اعتنایی میکنم
دلبری کردم زاو، بعدش چو یک مستانه شد

مینویسم همچو چشمان خمارت یک غزل
خنده زد، گل ها شکفت و، بوستان گلخانه شد

داود شمسی
ZibaMatn.IR

اشعار داود شمسی ارسال شده توسط
اشعار داود شمسی


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید

انتشار متن در زیبامتن
×