ببار باران بر بغضِ پرنده ی بی پرِ پرواز
ببار باران ، در سوگِ قفس
دلبسته یِ یک آواز
ببار بر تنِ زخمِ درختانِ
رها در ریشه هایِ باد
ببار باران ، بر رویِ گام هایِ
کوچه هایِ خالی از شادی
ببار باران رها کن کوچه هایی را
که جای قدم های خاطره انگیز انساهای ناب و بی تکرار هست.
صورتِ این شهر ...
جایِ پایِ زخم هایِ آبله پیداست
و هوایِ قلبِ شهرم سخت مسموم است
چه دلتنگم چه دلتنگم برایِ یک هوایِ پاک
برای عشق ، برای سبزی و رویش
برایِ شادی و پویش
ببار باران ، دلم تنگ است...
بهزادغدیری
ZibaMatn.IR