سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
سردم مرا آتش بزن آتشفشان منگرمم؟مرا خاموش کن ، آتش نشان من...
باز هم تیغ غم از طاقت من تیزتر استنازنین ! امشب قصه ات قصه ای دیگر استسردرگمی سوال قشنگی است بعد توتا مرگ احتمال قشنگی است بعد توقبول می کنم بهار عوض نمی کند مرااجازه میدهم غبار عوض نمی کند مرااشکم به نردبان توسل نمی رسدآهنگ قلب من به تعادل نمی رسدافتاده آتشی به تمام وجود من هی ذره ذره دود شده همه وجود منسردم ؟ مرا آتش بزن آتشفشان منگرمم؟ مرا خاموش کن ، آتش نشان منگل من چشم مدهوشت گلوله استهمان لب های خاموش...
به آتش نشانی فکر کنید که به دل آتش می زند و موفق می شود از صد نفر، نود و نه نفر را نجات بدهد اما همه به خاطر مرگ آن یک نفر به او تشر می زنند.موفقیت در جنگ اما داستان دیگری است. می گفت: به همراه ده سرباز از زیر آتش سنگین دشمن عبور کردیم و هشت نفر بیشتر برنگشتیم.در جنگ به این می گویند موفقیت.او هم مسئول هر ده نفر بود. جان سه نفر گرفته شده بود. ولی موفق به حساب می آمد. همه به خاطر نجات هفت نفر دیگر و خودش به او تبریک می گفتند.و حالا به زن؛...
چند نفر امشب دلشان آتش استخدا می داند؟!چند نفر پدرشان آتش نشان استخدا می داند؟! خدا دلش آتش نگرفتاز این آتشی که خاکستر شد؟؟؟و فرو نشست...
آمدم آتشى از جان تو خاموش کنمدامنم سوخت فداى سرو جانت گشتم ...
می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق......
پروانه بر آتش زده از بهر تو خود را ای شمع تو هم، حرمت پروانه نگهدار!...
وقتی شعله در شعله می پیچد، به هیچ چیز نمی اندیشی؛ مگر آن سوی آتش.روزت مبارک بزرگ مرد...
مواظب خودت باشامروز روز آتش نشانه منم میخوام بگم بیان خاموشت کنن آتیش پاره...