دوشنبه , ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
آخرین قصهی مگوی منیمثل آیینه روبهروی منیتو همانقدر آرزوی منیکه منِ بینوا امیدِ تواَم......
تویی اولین و آخرین عشق...
ذوق اولین بغلزود فراموش میشهولی بغض آخرین بغلهیچ وقت فراموش نمیشه...
سودای دلنشین نخستین و آخرین!عمرم گذشت و توام در سری هنوز...
در وجودم کسی هست...به وسعت توکه هر شب به تنهایی ام سر میزند...و هر شب یاد آخرین نگاه توآوار میشود بر تنهایی ام...بر بی کسی این اتاقم......
تو آخرین کسی هستی که اولین بار عاشقت شدم......