شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
خون را بر برف دیدچه جای گریهکودکی که بره ها را دوست می داری؟زمستانسُرسُره می سازدگوسفند از گلوی گرگپایین می رود سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
گرگ هم که باشی عاشق بره ای خواهی شد که تو را به علف خوردن وا خواهد داشت و رسالت عشق چنین است\شدن آنچه که نیستی\...
ماهتکه ابری بر لبعاشقانه،نی می زندگرگ ها کنار گهواره ی نسیمبرای بره های بی مادرلالایی می خوانند.قسم می خورمامشب هیچ کس نخواهد مردتو،به خواب من آمده ای......
بعضی از آدمهای این روزگار این چنین اند:با گرگ بره می خورندبا چوپان گریه می کنند...
برّه باشیگرگ روحت میشوندگرگ باشیحسّ تنهایی شکارت میکند....
پایانی برای قصه ها نیست...نه بره ها گرگ میشوند،نه گرگها سیر،خسته ام ازجنس قلابی آدمها...دار میزنم خاطرات کسی را که،مرا آزرده،حالم خوب است،اما گذشته ام درد میکند......
بعضی از آدم های این روزگار با گرگ بره می خورند...با چوپان گریه می کنند! مراقب باشیم......