پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در آینه بوسید خودش را و نفهمیدآن لب که هدر رفت مرا خرج دو سال است...
دیدنت را دوست دارم ،،سرِ صبح ، ظهر ، غروبدر خواب ، همیشه ، هرجاهر جا که بتوان تو را دید ،،،صدا کرد ، بغل کرد و بوسیدمن دیدنت رادیوانه وار دوست دارم .......
کاش می شدتو را بوسیدو کنار گذاشت!...
می شود پیشانی ات بوسید و از لب ها گذشت ؟؟مومن از قم بگذرد تا جمکران هم می رود ......
پنجشنبه ها را باید چای دم کردتلفن را کشید،پرده را بست خاموش و کم نور و مستباید از تو نوشتباید آرام گونه ات را بوسید....
با تو خواهم ماند.با تو خواهم خواند.و تو را در بهت آفتابی ات خواهم بوسیداگر ابرها بگذارند...!...
مژده بده، مژده بده، یار پسندید مراسایه او گشتم و او برد به خورشید مراجانِ دل و دیده منم، گریه خندیده منمیارِ پسندیده منم، یار پسندید مراکعبه منم، قبله منم، سوی من آرید نمازکان صنمِ قبله نما خم شد و بوسید مرا...