سه شنبه , ۶ آذر ۱۴۰۳
قطار می رودتو می رویتمام ایستگاه می رودو من چقدر ساده امکه سالهای سالدر انتظار توکنار این قطار رفته ایستاده امو همچنانبه نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام...
باید از درخت ها باشیکه این گونه پاییز را به موهایت آوردهایو از رودهاکه ماهیان آبی وقرمزدرصدایت شنامی کنندگاهی چنان از غم حرف می زنیمکه عروسکهایت زنده میشوندتاخودکشی کنندوگاهی که چشم میبندیتمام جهانخوابیست که میبینیمبارهابرف رادیدهامکه برپنجره میباردتارفتنت را زیباترکندو ابر راکه بربام خانه نشسته است که تصویرانتظارمرا کامل تر..........
هزار بار هم که از این شانه به آن شانه بغلتی،این شب صبح نمی شود........وقتی دلتنگ باشی...........
عشق، پر زحمت استبگذار بعد از توخوابهایم را برای کسی تعریف نکنمما مردها نیاز به مراقبت داریمحتی قلب مایک آدم است _درون آدم_دستم را رها نکنمثل عکس ابرها که در آب می افتندمی شود به دو آسمان تعلق داشت...
دلم برایت یک ذره استکی میشود که ساعت وقارش رابا بیقراری من، عوض کند؟!عقربههای تنبل!آیا پیش از منبه کسی که معشوق را در کنار داردقول همراهی دادهاید؟در آسمان آخر شهریورحتی ستارهای هم نگران من نیستبه اتاق برمیگردمو شب را دور سرم میچرخانمو به دیوار میکوبم...
پایان نمی پذیرد شورِ حزینِ سرمست حُسنْ ابتدا ندارد، عشقْ انتها ندارد...
به هیچ کس در دنیا وابسته نباش حتی سایه اتسایه ات هم در هنگام تاریکی تو را ترک میکند ......
دیشب با خدا دعوایم شد ...با هم قهر کردیم فکر کردم دیگر مرا دوست نداردرفتم گوشه ای نشستم چند قطره اشک ریختمو خوابم بردصبح که بیدار شدم مادرم گفت :نمیدانی از دیشب تا صبح چه بارانی می آمد ......
با من هزار نوبت اگر دشمنی کنیای دوست هم چنان دل من مهربان توست...
هرچه میخواهمت از یاد برم ممکن نیست من تو را دوست ندارم ؛ اگر بگذاری ...............؟...
تو خود ای گوهر یک دانه کجایی آخرکز غمت دیده مردم همه دریا باشد...
دیگری نیست که مهرِ تو در او شاید بستچاره بعد از تو ندانیم بجز تنهایی...........
نَگردم گِرد معشوقی که گِرد دل نمی گردد!...
اینجا هیچ چیز واقعی نیستنه رفتن تونه ماندن منانگاریکنفر دارد ما را خواب میبیندبا دانه های درشت عرقبه پیشانی اش...
هیچ دلم نمی خواهد زن باشم ! هی منتظر باش ...منتطر باش ...منتظر باش ......
در برابر چشمهای آسمانابر رادر برابر چشمهای ابرباد رادر برابر چشمهای بادباران رادر برابر چشمهای بارانخاک رادزدیدند،و سرانجام در برابر همه چشمهادو چشم زنده را زنده به گور کردندچشمهایی که دزدها را دیده بود....
سوزی که درون دل ما می وزد این بار ؛کولاک شبانه است نسیم سحری نیست......
خفتگان را خبر از محنت بیداران نیستتا غمت پیش نیاید غم مردم نخوری ......
بی تو شهریور من نسخه ای از پاییز استسی و یک روز قرار است که ابری باشم......
وقتی قلبم در دل تو می تپد چه جوری از خودم بگویم...
وقتی خیلی پولدار نباشی خوبیش اینه که کسی به خاطر پول طرفت نمیادبدیش هم اینه که ، کلا کسی طرفت نمیاد...
یه مرد برای عاشق شدن فقط به یه لحظه احتیاج داره اما برای این که بخواد عشقشو فراموش کنه یه عمرم براش کمه!...
هر بار که میخواهم به سَمتَت بیایم،یادم میافتد که،دلتنگیهرگز بهانهِ خوبی برای تکرار یک اشتباه نیست...!...
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسیهوس عشق و جوانیست به پیرانه سرمپدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروختپدر عشق بسوزد که در آمد پدرم…...
حسادت احساس وحشتناکیه. به هیچ کدام از رنج ها شبیه نیست. چون هیچ شادی و یا حتی غم واقعی تو حسادت وجود نداره. فقط رنج میده و بس. نفرت انگیزه!...
آدم توی این دنیا واسه شکسته شدن دلش حق انتخابی نداره...ولی میتونه انتخاب کنه که کی دلش رو بشکنه!...
از یه جایی به بعد این تو نیستی که قدم میزنه این قدمه که تو رو میزنه، شکنجه میده و خاطراتو یادت میاره......
گاهى آدم دلش کمى تعطیلى مى خواهدبنشیند کنجى، جایى ...برود به گذشته هاى دور دورهاى هاى دنبال خودش بگردد ......
کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی ست...
تو مثل تمام رفتن ها هستی که برمیگردیو من مثل تمام برگشتنها ؛ اینجا منتظرت میمانم ..!...
آدمهاوقتی می آیندموسیقی شان را هم با خودشان می آورندولی وقتی می روندبا خود نمی برند !آدمهامی آیندو می روند،ولیدر دلتنگی هایمانشعرهایمان رویاهای خیس شبانهمان می مانند !جا نگذارید ! هر چه را که روزی می آورید رابا خودتان ببرید !وقتی که می رویددیگربه خواب و خاطرهی آدم برنگردید...........
وفاداری چیز بدیه.وقتی وفادار میمونی همیشه تنهائی......
کشنده ترین نیش مال مار و عقرب نیستبلکه نیش زبانی هست که مستقیم قلب را میزند و اعصاب و سرنوشت انسان را دگرگون مےکند ...مواظب گفته هایمان در زندگے باشیم ......
تا بوده، همین بوده:همیشه دلتنگ اونی هستیم که نیست و حوصله کسی رو نداریم که هست!بعد شکایت می کنیم از تنهایی هامون...
آدما رو الکی امیدوار نکنین، خیلیا یه امید کوچیک لازم دارن تا به زندگی برگردن وقتی بهشون امید الکی میدین اونها به خاطر شما زنده میشن و برمیگردن و بعدش که ولشون میکنین و میرین اونها عملاً نابود میشن!...
شباهت تو و من هرچه بود ثابت کردکه فصل مشترک عشق و عقل تنهایی ست!...
تمام خندههایم را نذر کردهام تا ... تو همان باشی کہ صبحِ یکی از روزهای خدا عطر دستهایت دلتنگیام را بہ باد میسپارد......
My mood is like a captive that in the middle of an escape he found out no one is waiting for him and he came back.حال من حال اسیریست که هنگام فرار یادش آمد که کسی منتظرش نیست نرفت....
These days, these days are too cruel. These no ones who don understand your pain.”این روزها؛این روزهابدجور بیرحمنداین هیچکس هایی که دردت را نمیفهمند...“ سید مهدی موسوی...
دیگه هیجورِ نمیخوامتاین جمله رو از هرکسی شنیدی باید ازش دل بکنی!...
اگر رفیق نداشته باشی و تنها باشی خیلی بهتر از اینه که رفیق داشته باشی و بازم تنها باشی !...
بابا جون وقتی نبودی نبودنت همه جا بود......
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآییدایم گل این بستان شاداب نمیماند دریاب ضعیفان را در وقت توانایی...
راستش میدونى؟وقتى همه چى تموم میشه...تازه اولِ راهِ...گریه ها تازه شروع میشه...فکرا شروع میشه...تنهایا شروع میشه...واسه تو هیچى مهم نیس...اینکه چه بلایى سرِ من میاد...واست مهم نیس...اما یه روزى میرسه با یه دسته گل میاى دیدنمجلوم میشینى...مثه من اشک میریزى...اون روز میفهمى چقدر دیر شده...واسه حرفایی که نباید زده میشد واسه کارایی که به خاطر لج کردن کردیو نباید میکردى...حالا جاهامون عوض شده...حالا حالِ اون روزامو میفه...
گاهی میانِ این همه آدم فقط یک نفر حالت را می فهمد ...حال آن یک نفر هم نباشدتو میمانی و یک حجمِ تمام نشدنی از نفهمیدن را......
تو را می جویم فراتر از انتظارفراتر از خودِ خویشتنمو آنچنان دوستت دارمکه نمی دانمکدامیک از ما غایب است ......
آدم ها تمام نمیشوند. آدم ها نیمه شب با همهی آنچه در پس ذهن تو برایت باقی گذاشتهاند، به تو هجوم میآورند...
من به بودنش نیازمند شدم . وقتی که دیگر رفت ، من به انتظار آمدنش نشستم . وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد ، من او را دوست داشتم . وقتی که او تمام کرد ، من شروع کردم . وقتی که او تمام شد ، من آغاز شدم . و چه سخت است تنها متولٌد شدن ، مثل تنها زندگی کردن است ، مثل تنها مردن !...
شب همیشه به تمامی شب نیستچرا که من میگویمچرا که من میدانمکه همیشه در اوج غمیک پنجره باز استپنجرهای روشنو همیشه هسترویاهایی که پاسبانی میدهندآرزویی که جان میگیرد.....