جمعه , ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
بزرگ ترین اشتباه در زندگی،شخم زدن گذشته کسی ست که دوستش داری!تمام گذشته اش را وجب به وجب می گردی تا اشتباهی پیدا کنی، آن وقت درگیر روزهایی می شوی که تمام شده ولی مرور دوباره شان می تواند احساسات عمیقی که وجود دارد را تمام کند،حست خواسته یا ناخواسته تغییر می کند دیگر نمی توانی مثل قبل باشی چون مدام در ذهنت اتفاقات گذشته اش را مرور می کنی.قاضی می شوی و قضاوت می کنی بدون آنکه از چیزی خبر داشته باشی،رفتارت عوض می شود.با کوچک ترین مشکلی اشتباهات گذشته...
یلداست امشب ...دوباره دور هم جمع می شویم و بلندترین شب سال را کنار هم صبح می کنیم. در این شب های سرد، دلمان را گرم می کنیم به بودن آدم هایی که دوستشان داریم. هندوانه می خَریم. هندوانه ای که مثل آینده در بسته ست و هیچکس از درونش خبر ندارد. هندوانه ای که مثل زندگی سرخ و شیرینش چقدر خوب است و کال و بی مزه اش چقدر بد ...انار دانه می کنیم. اناری که اگر لباس هایمان را لک کند ردش برای همیشه باقی می ماند و تمیز کردنش هم فقط کار را خراب تر می کند. لکه...
همیشه به احساساتش حسودیم می شد، احساساتی که از بروز دادنش هیچ ترسی نداشت. اگه می خندید از ته دل بود،اگه غمگین می شد بغضش رو نمی خورد.نمیدونم چه بلایی سر زندگیش اومد که گوشه نشین شد ،جایی نمی رفت و هیچکسی رو تو خلوتش راه نمی داد...یک سال ازش بی خبر بودم تا اینکه تو یه دورهمی اتفاقی دیدمش.دیگه خبری از اون خنده های همیشگیش نبود،یه گوشه تنها پیداش کردم و گفتم معلوم هست کجایی؟بغض گلوش رو خورد و گفت درگیر بودم.نذاشت بپرسم درگیر چی، گفت عوض شدم نه؟نگا...
همیشه فکر می کردم آدم های بی احساسی هستند، همان هایی را می گویم که نه از چیزی خوشحال می شوند و نه ناراحت، نه دل می دهند و نه دل می برند از کسی، از همه چیز و همه کس راحت عبور می کنند، منتظر هیچ اتفاقی نیستند و هیچ چیز آن ها را سر ذوق نمی آورد.اما زندگی به من ثابت کرد همه چیز آنطور که به نظر می رسد نیست.آدم هایی که اکنون نسبت به همه چیز خنثی و بی احساس هستند، روزی عمیق ترین و پاک ترین احساسات را داشته اند، عاشقی کرده اند و شوق زندگی داشته اند ؛...
خیلی از ما آدما انگار هزار سال ِ زندگی کردیم !خسته ایم از دوییدن و نرسیدن ...از خواستن و نداشتنانگار گوشهٔ ذهنمون یه تابلو نصب شده کهروش نوشته « ظرفیت تکمیل است»دیگه نه طاقت دلتنگی داریم و نه حوصلهٔ صبوری ، نه با تنهایی کنار میایم و نه میخوایم عاشق شیم !ظرفیتمون پر شده و نسبت به همه چیز بی حس شدیم ...اما یه روزی یه جایی می فهمیم زندگی بدون احساسات هیچ فرقی با مردن نداره! پس دنبال یه راهی می گردیم تا فقط یه بار دیگه بتونیم احساسات گذشت...
« یه آرزو کن »همیشه وقتی می خواستم چیزی رو آرزو کنم باید چشمامو می بستم ....اما اصلا آرزو چیه؟آرزو شاید ترکیب خواستن و امید باشهشاید ساده ترین اتفاقات زندگی یک نفر ،عجیب ترین آرزوهای یک نفر دیگه باشهاین یعنی خیلی از ما تو همین لحظه صاحب آرزوهای دیگران هستیم وبرعکس آرزوهای ما صاحب دیگه ای دارهآرزو ها دست به دست می چرخه و شاید هیچوقت به دست صاحب اصلیش نرسه...شاید خیلی از چیزایی که ما الان تو زندگیمون داریم یه روزی بزرگترین آرزوها...
«حالا بخند... مرگِ من بخند... بیشتر... یکم بیشتر.. . آهااان حالا شد...»این کلمه ها رو وقتی شنیدم که راننده ی اسنپ داشت با تلفن حرف می زد.حدودا چهل و پنج سال داشت.بعد از اینکه تلفن رو قطع کرد بهم گفت "ببخشید داداش شرمنده، دست خودم نیست خانومم که دلش می گیره اصلا دیوونه میشم. یه چیزایی میگم که جوونا نمیگن. ولی خداییش عجقم و عجیجم نمیگم."بعد زد زیر خنده...خندیدم و گفتم "دمت گرم، کارِت خیلی درسته."گفت "خدا پیغمبر...
یلداست امشب ...دوباره دور هم جمع میشویم و بلندترین شب سال را کنار هم صبح میکنیم. در این شبهای سرد، دلمان را گرم میکنیم به بودن آدمهایی که دوستشان داریم. هندوانه میخَریم. هندوانهای که مثل آینده در بستهست و هیچکس از درونش خبر ندارد. هندوانهای که مثل زندگی سرخ و شیرینش چقدر خوب است و کال و بی مزهاش چقدر بد ...انار دانه میکنیم. اناری که اگر لباسهایمان را لک کند ردش برای همیشه باقی میماند و تمیز کردنش هم فقط کار را خراب تر میکند. لکه...