سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
پاییزتمام تنش راخالکوبی کردشایدبرای تابستان وبهارخط ونشان کشیدهب.بامداد...
درختی ام که پر از قلب های کنده شده است ز خالکوبی غم های یادگار پرم...
وقتایی که دلم تنگ میشه برات اون اسمتو که رو دستم خالکوبی کردمو هی میبوسم ;)...
بعد تو عقلم به چشمم دیگر اطمینان نکردهیچ کس را دیگر این دل در خودش مهمان نکردتا به دست آوردمت از پا درآوردی مراحمله ی چنگیز هم اینگونه با ایران نکردآمدی آتش به جان خانه ام انداختیآنچه کردی با من اسرائیل با لبنان نکردموج موج از بین اقیانوس راحت رد شدمکشتی ام را هیچ طوفانی چنین ویران نکردکاش می کُشتی به قرآن بهتر از این حال بودبا من آن کردی که عزرائیل با انسان نکردخواستم حاشا کنم حال بدم را، باز هملرزش دست و لب و چش...
اسم دوست دخترم که عسل بود رو روی بازوم خالکوبی کردم، وقتی کات کردیم نشد هیچکارش کنم رفتم جلوش نوشتم طبیعی...
مردی با خالکوبی را به من نشان بده و مردی با گذشته ای جالب را به تو نشان خواهم داد....
بایک خال خالکوبی کرد خنده اش را روی دلم...