پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
یه دقیقه دیگه تو این شهر معلوم نیستکی زنده ست کی مرده، اگه قرار باشه من یه دقیقه دیگه زنده باشم،فکر کردم دلم میخواد یه چیزایی بهت بگمکه هیچوقت بهت نگفتم؛ اینکه من چقدر قیافتو،صداتو، لحن حرف زدنتو، خنده هاتو، دوست دارم…_بمب یک عاشقانه...
لوریا: من خیلی از رنگ بنفش خوشم میاد.جان: چه خوب، منم رنگ آبی رو خیلی دوست دارم،بنفشو یه کم کمرنگ کنی میرسی به آبی، رنگ های نزدیکی هستن تقریبا...لوریا: آره، رنگ های نزدیکی هستن.جان: البته نیازی به اینهمه فلسفه بافی نیست،دوسِت دارم...!حتی اگه تو از سفید خوشت بیاد،من از مشکی... Dear John...
من دوسِت دارمهر وقت با تو هستم،قلبم از هیجان از تپش میوفتهتو تنها کسی هستی تو زندگیم دیدمکه میتونم ساعت ها باهاش حرف بزنمو زمان کاملا متوقف میشهتو منو میخندونی و لبخند به لبم میاریو تو شگفت انگیز ترین فردی هستی که من در تمام عمرم دیدمتو مردی بسیار مورد اعتماد هستی و بسیار روراستو تو قلبم را تصاحب کردی،کاری که قبلا هیچکس انجام ندادهو قسم میخورم،قسم می خورم که من یه زنِ قوی هستماما وقتی نوبت به تو می رسه تبدیل به یه دخترِ ضعیف...
چطوریه که اینقدر عاشق رنگ زردی؟!+به عشق تو نگاه اول اعتقاد داری؟ اره+اولین بار که دیدمش زرد پوشیده بود .-:)!💛غزاله ذاکری...
دوسش داری؟! نمیدونم! ولی حتی به ڪتابی ڪه لیاقت اینو داره ڪه توسط چشمای اون خونده بشه هم حسودی میڪنم! :)نویسنده : نگار عارف...
ولی شاید ڪرونا اونقدرا هم بد نبود، به بهونه ی اینڪه اگه از خونه بیرون بری ڪرونا میگیری و من طاقت مریض شدنت رو ندارم، جفتمون رو توی خونه حبس ڪردم و خوشگلیات رو برای خودم نگه داشتم :)♡ نویسنده : نگار عارف...
شارژم تموم شده! خب، گوشیت رو بزن به شارژ! شارژر اونجاست! شارژِ خودم تموم شده! خب...خب بیا بغلم! خودم شارژرت میشم اصلا... :) نویسنده : نگار عارف...
زمین گِرده! من باور دارم تَهِ تهِش، میای میشینی وَر دل خودم میگی : چاییِ شما خوردن داره خانوم! =)نویسنده : نگار عارف...
× چرا انقدر عڪاسی رو دوست داری؟! از لحظات قشنگ زندگیم عڪس میگیرم ڪه هروقت از همه چی زَده شدم، نگاهشون ڪنم و بین دَردام لبخند بزنم! مثلا یڪیشون خودِ تو! =))دیالوگ رمان مهتابنویسنده : نگار عارف...