شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
پشت سرم چشمت گریه نکرد، رفتم...گریه نکردم و مثل یه مرد رفتمدستاتو ها کردم یخ نزنن بی منگذشتم از عشقت با دست سرد رفتمیادت نیاوردم دوباره چیزی روبهت نگفتم باز واسم عزیزی توپس دادمش بهت دار و نداری کههمیشه می خواستی به پام بریزی تودستمو ول کردی خیلی دل دل کردیاما من جدا نمی کنم تو از قلبم..._برشی از ترانه...
رفتم که رفتم ...نشد رویای ما باور بگیردرفتم عزیزم نشد این قصه بال و پر بگیردبعد از من ای کاش تو را هر کس که عاشق شد بمیردمن غم حرفای تو همه دنیای تو حسرتش مانده به قلبمرنگ چشمای تو خواب و رویای تو حسرتش مانده به قلبمای حسرتش مانده به قلبم..._برشی از ترانه عاشقانه غمگین...
رفتم، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت راهی بجز گریز برایم نمانده بود...
به خیره سری رهایت کردم،عشق را افسانه خواندم،دوست داشتنت را دروغ نامیدم،تنهایی را در آغوش کشیدم و رفتم،آن قدر رفتم که تو برایم هرگز شوی و شدی،دیگر ندیدمت اما امروز؛بعد از این همه سال دخترکی را دیدم در خیابان چقدر شبیه تو می خندید و آن گاه تازه فهمیدم چقدر زیاد ندارمت و تو هنوز جای نبودنت درد می کند، من زیر بار غرورِ بی رحمم تو را رها کردم و خاطراتت را کشتم اما به خیال خودم...ای آشنای قلبم؛ هوا سرد است، شب شده و باران می بارد، برگ ها...
رسد روزی که قدر من بداند حالیا رفتم...
یکی مرغ برکوه بنشست و خاست چه افزود بر کوه بازو چه کاست من آن مرغم و مملکت کوه من چو رفتم جهان را چه اندوه من...
I left because you never wanted me to stay .رفتم چون هرگز ازم نخواستی بمونم...
با قهر بگویی که ببین!من رفتم اما نروی همین حوالی باشی...
رفتمکه او را ببینمآنها را دیدم...!!...
کجایی ای زجان خوشتر؟شبت خوش باد من رفتم......