جوخه ی اعدام؛
در خوابی آشفته
به تفنگش تکیه داده ست...
***
لعنت به:
--اطاعتِ کورکورانه!
زانا کوردستانی...
آه،
ای گاوِ سمینتال!
وقتِ نشخوار
به کدام سو شاخ می زنی؟
زانا کوردستانی...
رو به آسمان آبی خوابیده
--رازقی.
***
پهلو به پهلوی سبزه!
زانا کوردستانی...
تنهایی،،،
سربازی ست کلافه
که اسمش را
روی دیواره ی برجک،
رج می زند!
زانا کوردستانی...
پا تووی کفش هر کس کردم
باز لنگ می زد...
***
زندگی،،،
هیچگاه همگامم نبود!
زانا کوردستانی...
آفتاب،،،
هدایت گر ما بود اما،
تن به شب پره هائی دادیم که،
دورِ سرمان می چرخیدند!
زانا کوردستانی...
پالتوی پدرم را،،،
سخت در آغوش می فشارم...
***
تو؛... همیشه در منی پدر!
زانا کوردستانی...
به گمانم اندوه،
پرنده ای ست،
[غمگین]
در غم جفت اش.
زانا کوردستانی...
باغ،،،
در سکوتی غمناک فرورفته ست
***
-- کو زمزمه های باران!؟
زانا کوردستانی...
مادربزرگ باغچه ای داشت؛
که هر روز،
آرزوهای پیر و جوانش را،
-درونش دفن می کرد!
زانا کوردستانی...
غرش موشک هایش
گوش جهانی را کر کرد؛
حاکمی که،،،
سکوت کودک گرسنه را
--هرگز نشنید!
زانا کوردستانی...
با تلفن همراهش درگیرست...
***
روزهای بیشماری ست،
کسی سراغش را
نگرفته است!
زانا کوردستانی...
کلاغ پیروُ،
شانه ی مترسک...
***
هم صحبت های؛
-روزگارانِ خشکسالی!
زانا کوردستانی...
دلتنگ صدایت هستم...
آه پدر؛
خوابم را بیفروز!
زانا کوردستانی...
من به تو نیاز دارم!
مثل:
[خوزستان]،
--به آب!
زانا کوردستانی...
دیوار چین؛
یا برلین؟!
من که کوتاه ترینم!
زانا کوردستانی...
[دیکلوفناک]،،،
نام دیگرِ پدرم بود.
که سال ها با دردِ پاهایش؛
--دنبال ما می دوید!
زانا کوردستانی...
دست از دنیا کشید امّا؛
از ما نه!
پدری که،
دست هایش،
قوت قلبمان بود!
زانا کوردستانی...
من بلوطم،
با هیچ باد و بارانی
ریشه های ستُرگم؛
--کنده نمی شود!
زانا کوردستانی...
جهان
با سوزنی در دست؛
می دوزد و می دوزد و می دوزد
--دهانم را...
زانا کوردستانی...
همیشه خسته بود؛
با مشکلاتِ بیشمار،
اما،،،
متبسم!
زانا کوردستانی...
آرام وُ،
ایستاده، مُرده ام...
***
رسم سروها
اینگونه ست!.
زانا کوردستانی...
شیرِ درونم،
به نعره است...
***
تنهائی ام،،،
شبیه آهوئی رمیده !.
زانا کوردستانی...