پدرم در باغچه
درخت سیبی کاشت؛
مادرم هر روز
می چید از آن
-- عشق را!
زانا کوردستانی...
می خواهمت
چنان که می خواهدش
خوزستان آب را!
زانا کوردستانی...
میان خاطرات مبهم ات
سرگردانم
بیا وُ
سامان بده من آواره را...
زانا کوردستانی...
پاریس هم که باشم
بی تو،
اکبرآباد سفلی ست!
خاکی،
دور دست،
برهوت.
زانا کوردستانی...
آه ای روشنایی در ظلمت
ماه را
در ایوان کدامین خانه
جا گذاشته ای؟!
زانا کوردستانی...
خورشیدام و
بوسیده ام
روی ماه صبح را
زانا کوردستانی...
آی هجاهای خفته در گلو
برای که!
چه وقت؟
شعر می شوید...
زانا کوردستانی...
اعضای وجودم
به پا خواسته اند...
***
تا کی دوری ؛
تا کی تحمل؟
زانا کوردستانی...
چه خواهی دید در آیینه؟
مگر آدمکی مغموم وُ،
--انسانی از دست رفته!؟
زانا کوردستانی...
آینه ها را بشکن
در شهر کوران
نه شمع را می فهمند
و نه آیینه به کار می آید.
زانا کوردستانی...
زنی ،،،
گیسوان تنهایی اش را
شانه می کشد
آینه اما،
وضوحی پیدا را
حاشا می کند!
زانا کوردستانی...
آرزویت،،،
پریدن بود اما
آب و ارزنی چند،
دل بسته ی قفس ات کرده ست!
زانا کوردستانی...
مرثیه خوان بهار می آید
--پاییز!
با برگ ریزانش...
زانا کوردستانی...
سلول به سلول گلویت
انفرادی ست
صد شعر بی گناه
در حصر مانده اند.
زانا کوردستانی...
و ندید
کبوتر،
کلاغ خوشه چین صلح شده است.
زانا کوردستانی...
به وقت خواب شقایق
میان قیلوله ی زنبق
هراس داس می رقصد
به لای انگشتان پاییز
زانا کوردستانی...
میان تقویم پاییز
پشت خواب تاک؛
همه ی انگورها
باردار «شراب» شده اند!
زانا کوردستانی...
تمام نمی شود
این خیابان...
***
--قدم زدنِ بی تو؛
دشوارترین عذاب ست!.
زانا کوردستانی...
خیال کن کیهانم
اما،،،
***
دریغ از،
-یک ستاره!
زانا کوردستانی...
با،،،
لاله های سرخ،
[محصورِ سیم خاردار]
پیامی ست!
***
--تو، هم می شنوی؟!
زانا کوردستانی...
سَرِ کوچه،
آذین بسته اند.
***
دریغ از:
شهید!
زانا کوردستانی...
روسری ات را
محکم گره بزن.
بگذار
این بادِ وحشی؛
--خانه خرابم نکند!.
زانا کوردستانی...
آه آزادی، آزادی:
به دنبالِ تو
یک نفس خواهم دوید!
زانا کوردستانی...
نی لبک می زند و،
هی می کند
گوسفندان و آرزوهایش را
--چوپانِ کوچک!
زانا کوردستانی...
در میدانِ نبرد
درخت سرو
هنوز پا برجاست.
زانا کوردستانی...
جوخه ی اعدام؛
در خوابی آشفته
به تفنگش تکیه داده ست...
***
لعنت به:
--اطاعتِ کورکورانه!
زانا کوردستانی...
آه،
ای گاوِ سمینتال!
وقتِ نشخوار
به کدام سو شاخ می زنی؟
زانا کوردستانی...
رو به آسمان آبی خوابیده
--رازقی.
***
پهلو به پهلوی سبزه!
زانا کوردستانی...
تنهایی،،،
سربازی ست کلافه
که اسمش را
روی دیواره ی برجک،
رج می زند!
زانا کوردستانی...
پا تووی کفش هر کس کردم
باز لنگ می زد...
***
زندگی،،،
هیچگاه همگامم نبود!
زانا کوردستانی...