شنبه , ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
آتشفشان سکوتم!آسمانی کبود که نباریده بند آمدهزنبقی که از زیر سنگ روییدهنیلوفری که دستش به خشکی نرسیده...
می توانست گلزاری باشدبرهوت دلمبا شاپرکهای سرمستکه ندانندبر زنبق طناز بگردندیاسوسن چلچراغو نسیمی که نداند کلزا را بنوازد یا بابونه رااگراینجا بودی...