می نشینم با تو درخیالم با اینکه ترکم کردی وسوسه هایم راحت نمی گذارند مرا و تنها کاری که ازدستم بر می آید می گویم لعنت به منی که خیالت را رها نمیکنم
قدم زدن کناردل هم را بلد نبودیم طناب دلمان کور گره شد به جای باز کردن پاره اش کردیم
عبور ازتو چه رنجی دارد تو را دلنوشته ای میکنم بر کاغذ و کاغذ تب میکند از تن خسته حرفهایم کاش میشد نقاشی ات میکردم که آن هم مجازات دارد بگو با تو من چه کنم