من همینم؛ یه آدمِ خسته
که یه روزی، به عشق دل بسته
منو دریاب؛
گرچه غمگینم
شاید این بار؛
به بار بنشینم...
صبحم بشود خیر ، فقط با تو، فقط تو
من شعر بگویم تو بگویی که قشنگ است
بادصبا...
از صفر تا صد چشمانت
به آتش هزار گلوله است
فرمانده که تو باشی
کشته ها بی شمارست...
حتم دارم در این زمانه یِ قیرگون،
تُو؛
خورشید را به یکباره بلعیده ای که؛
این چنین می درخشند چشمانت !...