سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
از صفر تا صد چشمانت به آتش هزار گلوله است فرمانده که تو باشیکشته ها بی شمارست...
به نام خداوند بینهایت بخشنده و مهربان "صفر شدن"فصل رفتن باید هر چیز را به اصلش بازپس دهی. و در این ردّ امانت رضایت کامل داشته باشی.وقتی از هر چیزی -اعم از خواسته ها و داشته ها و دانسته ها- آگاهانه دل کَندی، و خود را خلع ید نمودی، صفر می شوی.و صفر نقطه ی عروج است. سکوی پرتاب. در هستی قطاری لطیف است که در هر فصلی تنها صفرشدگان را به مقصد می رساند. ...
روزگار، نبودنت را برایم دیکته می کند و نمره ی من باز می شود... صفر! هنوز نبودنت را یاد نگرفته ام...
اینجااحتمالِ اینکه یک شبِ سرد پیراهنش را به بوی محبوبههای شب، معطر کندبه صفر رسیده است!...
صفر را بستندکه ما به بیرون زنگ نزنیم!از شما چه پنهان...ما از درون زنگ زدیم...
نبودنت، کسریست با مخرج صفر؛همانقدر بیمعناهمانقدر تعریف نشده...!...