پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
مگر قرار نبوده، قرار من باشی؟ که تک ستاره ی شب های تار من باشی که حرف تلخ جدایی نیاوری به زبان که سایه ام بشوی و کنار من باشی مگر قرار نبوده به غیر، دل ندهی در این حیات پر از درد، یار من باشیچه می شود که بتابی و ماه من بشوی تمام روز و شبت در مدار من باشی به تار موی تو دل را گره زدم، اما نشد بمانی و دار و ندار من باشیدلم شده ست شبیه کلاف سردرگم خودت بگو چه کنم تا دچار من باشی؟ نبود در سر من جز هوای دیدن تو...
من از این همه عشقی که به تو دارمبی تو بی قرارمتوی این تاریکی های شبتوی این دریایی از تنهاییتو...
بی قرارم... حتی نفس هایم،تند تر می زند ساعتی می نشینمساعتی قدم می زنمگه گاهی هم،بر سمت چپ پشت سرم دست می کشم و می گویم: کاش زودتر از راه برسدعلیرضانجاری(آرمان)...
قرار بود همیشه قرار من باشی وروشنایی شبهای تار من باشی قرار بود که حرفی نگویی از رفتنشبیه سایه بمانی کنار من باشی قرار بود دلت را به غیر نسپاری همیشه بر سر پیمان و یار من باشی قرار بود بتابی به نیمه شب هایمستاره ای بشوی در مدار من باشیزدم به دار دلم تارو پود عشقت را نه حلقه حلقه طنابی که دار من باشیشدم به لطف خیالت کلاف سر درگم چه میشود که شبی هم دچار من باشی ...
به چشمان غزلخیزت نگارمبه ناز و عشوه ات ای گلعذارمدل آرایی و لبخندت بهاری بیا همچون خزانم بی قرارم بادصبا...
پای تو گیرم من یه چند وقته که بعد رفتنت دریا نمیرممیترسم آخه بی هوا بارون بیاد دست کیو باید بگیرمهر شب تو رویا من تورو میبینمت میگی کنارم خوبه حالتمیخندی و باز من گلای صورتی میذارم عشقم روی شالتبزن بیرون از تنهایی برگرد کنارم همونم که برای دیدن تو بی قرارمنرو از روزگارم که من طاقت ندارم منم مثل تو به تنها شدن عادت ندارم...
برگرد و بیا دلتنگ دیدارم بغض شب تارم من هرچه دارم از تو دارمبرگرد و بیا آشفته مگذارم دوری و بی تو بی قرارم...
تنها میمانم عاشق تر زخمی تر آرام چون آتش در زیر خاکستربرگرد و بیا دلتنگ دیدارم بغض شب تارم من هرچه دارم از تو دارمبرگرد و بیا آشفته مگذارم دوری و بی تو بی قرارم...
چرا رفتی چرا من بی قرارمبه سر سودای آغوش تو دارما...