پنجشنبه , ۱۵ آذر ۱۴۰۳
آرام جانمهر روز صبح ،خورشید با چشمان تو قرار داردازین روست کہ آرام و قرار ندارم...️...
صبحی ڪه تو باشی وغزل باشد وآغوش .....یڪ صبح پر ازخاطره ونیڪ سرشت است.️...
هر صبحدو رکعتدوستت دارم را اقامه میکنمبه نیت چشمهایت...
من و خورشیدنشستیم و توافق کردیمصبح را با تپش قلب تو آغاز کنیم...
و صبح...یعنی تو...که با گلِ لبخند...به وعده گاهِ دل انگیزِ عشق می آیی...و صبح یعنی من...که چای می ریزم...برای احساست......
هر صبح خدا، یک غزل از دفتر عشق استسر سبز ترین مثنوی از منظر عشق استهر صبح سلامی به گل روی تو زیباچون یاد گل روی تو، یاد آور عشق است...
چه لذتی داره صبح بری پیش عشقت بوسه بارونش کنی صورتت رو ببری نزدیکش نفسات بخوره به پوستش و در گوشش بگی:صبح بخیر زندگی من...
خداوندصبح را برایتمدید دوست داشتنتو آفرید... ️...
بارهاخوش میدرخشیدر خیالم آفتابحق بدهمن صبح رابا دیدنت معنا کنم ...️...
خستگی روی شانه های نگاهمسنگینی می کنداما هنوز در سکوت مبهم این شبآوازه ی زیر لب خیالی ترین تردید روشنمکه فردا ، با تو می رسد آیایا دوباره فقط صبح می شود...جلال پراذرانسفیر اهدای عضو...
عشقهمین صدای آرامیست که تُ صبح ها بعد از خوابدر گوشم زمزمه میکنی تا چشم بگشایم ...️️...
و صبح شاعرانه تریناتفاق ممڪن است،وقتی پلڪ هایمان براے دیدن همباز می شوند...!...
به یغما می برد هر صبحعبور آفتاببادبادک یادت را؛که هر شب میهمان آسمان وحشیخواب هایم هست.......
دوست داشتنت ... سپیده صبحی است که هر روز دل گرمم می کند به زندگی ... و من به امید این روشنایی چشم باز میکنم ، هر صبح را . " همیشه باش ... همیشه روشن ... همیشه برای من !! "...
صبح آمده و عشق تو در دل دارمشورِ غَزل از چَشم تو در دل دارملبخند بزن هستیِ من مونسِ جانممن مهرعجیبی به تو در دل دارم ️...
چیزى به صبح نماندهبیا نگاه مرا بریسو عاشقانه بباف و ببینغزل به اندام توچه خوب مى آید ..!جلال پراذرانسفیر اهدای عضو...
این یک دقیقه بیشتر آشفتگی ، کناریلداست هر شبی که بدون تو صبح شد...
صبح هادلواپسی هایم رادر عطر تنت گم می کنم و با صبح بخیرچشمانت نَفَس می گیرم️~ ~...
صبح ها ؛دوست داشتنی است ...صدای ریختن چای صدای هم زدن فنجانخود سبک موسیقی است !...
صبح است و دلم به مهر باور داردآبان که گذشت دل به آذر داردپاییز برای من شده این تعبیر:"فصلی که فقط خاطره در سر دارد"...
بدنت بکرترین سوژه ی نقاشی هاو لبت منبع الهام غزل پاشی ها با نگاهت همه ی زندگی ام بر هم ریختعشق شد ساده ترین شکل فروپاشی هاچشم تو هر طرف افتاد فقط کشته گرفتمثل چاقو که بیفتد به کف ناشی ها ماهی قرمزم و دلخوشی ام این شده کهعکس ماه تو بیفتد به تن کاشی ها بنشین چای بریزم که کمی مست شویم دلخوشم کرده همین پیش تو عیاشی ها آرزویم فقط این است بگویم سر صبحعصر هم منتظر آمدنم باشی ها...
صبح است وسلام تازه تر می چسبدیک صبح بخیر مختصر می چسبدلبخند تو بر سفره ی شعر و غزلمحتّی دو دقیقه بیشتر می چسبد...
هر صبحدل خوشمبه نسیمیاز نفس های توو دستانتکه آرام آرامدر لا به لای موهایمبه حرکت در می آید ......
بی روسری بیا که دقیقا ببینمتاما به گونه ای که فقط من ببینمتبا تو نمی شود که سر جنگ وکینه داشتحتی اگر که در صف دشمن ببینمتنزدیک تر شدی به من از من به من که منحس کردنی تر از رگ گردن ببینمتمثل لزوم نور برای درخت هاهر صبح لازم است که حتما ببینمتحس می کنم دو دل شده ای لحظه ای مباددر شکِ بینِ ماندن و رفتن ببینمت...
بوسه های ناشتاییهم برای من خوب استهم برای توصبح تو را به خیر می کند وعمر مرا ...️...
صبح یعنیبغلی گرمو و دلی امن وهمه بود و نبودت گره خوردهبه کمند سیه زلف همان دلبر طناز ......
صبح که می شوددنبال اتفاقات خوب بگرددنبال آدم هایِ خوبیکه حال خوبت رابا لبخند هایشانبه روزگارت سنجاق کنییک روز خوب اتفاق نمی افتدساخته می شود......
صبح یعنی بغلم باشی و من قبل از توبنیشینم به تماشای طلوع چشمت......
هرشب خیالت را در آغوش میگیرم تنم را به عطر و بو ی خیالت آغشته میکنم هرصبح بوی بهشت میگیرد نفس هابم !لعیا قیاثی...
صبح من درحسرت چشمان توجا مانده است ....جان دل پلکی بزن تا صبح من روشن شود ... ️...
موسیقی صدایت آرزوییستکه صبح ها نوازشم کند وآفتابِ نگاهت خواب را از من بِرُبایدواینگونه است صبح هایِ بهشت......
ای دوست بیا لب به لب قند زنیمدلتنگی خود به صبح پیوند زنیممعجونِ جنونِ تلخ را سربکشیمبا عشق به آفتاب لبخند زنیمخیرالهی(دلارام)...
تُ نمیدانی در آغوشت که برای بخیرکردن صبح هایت نفر اول بودن چه عالمی دارد.....
ای آسمان من که سراسر ستاره ایتا صبح می شمارمت اما ندارمت......
صبح ، شروع عاشقی ست ...پس عاشقانه شروع می کنمصبح دوست داشتنت را ...که وجودت ،شب و روزم را بخیر می کند ......
صبح که می شودبرای کلاغ هااز عشقمان بگوبگذار یک کلاغ چهل کلاغ شوددوست داشتنمان!دلم می خواهدقصه ی من و توبرسد به گوش تمام دنیا ... ️...
در خواب های شیرینممتد می شومدست می برم در واقعیتتمام بی خوابی هایم رابا تو شریک می شومدست می برم در واقعیتو می نویسم دوستم داری.صبحکه چشم هایم پر شد از جای خالیتلال می شوم...وقتی که خوب می دانممن مرد ناگفته های دلم نیستم......
دست هایم را بگیرتا از تمام پرنده ها کوچ کنیمو در ارتفاع بوسه های توماه قرص هایش را پشت خنده هایتدفن کند....تو در سپیدی چشم هایم برقصتا شوق گردش از سر عقربه ها بیفتدو من آنقدر از تو بگویمتا در شعر از من جز تو نماند....از جنون لب هایت ...تا مو/شکافی گیسوان تو..از خماری لکنت چشم های نیمه باز تو...تا دیوار چین/خورده روسری اتاز هیزم مات زیر پلک هایت...تا آرامش پنهان شده پشت آبشار تا به کمر رسیده اتآنقدر از تو بنویسم...
پر کن از باده چشمتقدح صبح مرا خود بگو من زتو سرمست شوم یا خورشید ؟...
صبح باشدو پائیزو یار ..در بوسه یِ صبححاجتِ هیچ استخاره نیست!...
بهتر آن است که غفلت نکنیم از آغاز ،باز کن پنجره را صبح دمید ......
صبحیکه با لبخند تو آغاز شودشب نمیشود دیگر......
بباف بانوببافدلشوره ی حصیر دلت رابباف بی قوارگی حوصله راوقتی روبروی صبح می نشینی تمام آینه نفس می کشدزمین میرقصدماه چشمانم کامل میشود بهار به نیایش تو می آیدای نسل سبز گیلای از تبار آفتابمیخواهم به تماشایت بنشینمشعری بباف تا در میان ماترانه ای لب باز کندتو بخندو من اشک شوق ببافم.فریده صفرنژادگیل بانو...
️مهربانم نازنینم صبح زیبایت بخیراى به دل مهر آفرینمصبح زیبایت بخیر️در کنار چاى تلخسفره ى صبحانه ام️شهد شیرین،بهترینم صبح زیبایت بخیر...
ای نفس صبحدم ،گر نهیآنجا قدمخسته دلم رابجو، در شِکنِموی دوستجان بِفِشانم زشوق، در رهباد صباگر برساند به ما،صبح دمیبوی دوست......
صبحها زندگی ام بوی جوانه ی ماش می دهدبوی گندمزاربوی طلوعصبحها بوی تو می پیچد در دلمدر ذهنمدر تمامِ هستی امو مرا در مدار روزگار خوشبخت می کند...
و صبح یعنی توکه با گلِ لبخندبه وعده گاهِ دل انگیزِ عشق می آیی......
به گمانمجیک جیک اول صبحگنجشک هاروی سیم تلفندوستت دارم هایی ستکه شب قبلاز خطوط گذشتهپشت بوق های اشغالمانده اند......
صُبح یعنی عاشِقییعنی تو باشی پیشِ منفاصِله کم باشد واَندازه ی یک پیرهَن!...
بی تو چای وعسل صبح برایم تلخ ست،پس بیا ای همه ی علتِ شیرینی ها......