پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
زیبایی چشمانت رابخشیدم به روز های باهم بودنمانتو هر روزدور میشوی و زیباترو من هر روز افسرده و دلتنگ ترباید تو رادر میان واژه های درهم ذهنمبه زنجیر بکشم !...
هر صبحدل خوشمبه نسیمیاز نفس های توو دستانتکه آرام آرامدر لا به لای موهایمبه حرکت در می آید ......
چشمانت،کافیٔین عجیبی داردخالص و ناب است،وقتی نگاهشان میکنمخواب را از سرم،می پراند ......
زن ها نیاز به یک کوه دارندتکیه گاهی محکم میخواهنداحترام میخواهندکسی را میخواهند تا قدر دان زحماتشان باشدکسی را میخواهند تا دوای دردشان باشدکسی باید باشد تا در مواقع حساس سرشان را روی شانه آن بگذارندتمام این ها را که با هم جمع بزنید،می شود " مَرد "مانی دانته...
من بی تویک واژه ی ساده بیش نیستماما کنارت،همچون یک کتاب عاشقانه آرام میشومورق بزن مراکه سطر به سطرمپر از دوستت دارم است ......
صدایت معجزه می کنددوریِ راه را می شِکندو فاصله را، می کُشد..پس، صدا کن مراکه همچون پرنده ای بی پروابه آغوشت پر خواهم کشید.. ️️️...