پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
میپرسی عشق یعنی چه؟!و من تعریف خاصی ندارم برای عشق؛ولی حتم دارم که چشمانت برایعاشق کردن منی که چیزی از عشق نمی دانمکافی ست!...
هنوزم بهش فکر میکنی یا ن؟گاهی وقت ها بیشتر از اینکهبا کسی زندگی کنیمبا خیالش زندگی کرده ایمبا خیالش قدم زده ایمخواب و بیداری هایمان را با خیالش گذرانده ایمو با خیالش پیر شده ایم؛سخت ترین قسمتِ زندگی همین است، که سهمت از یک نفرفقط خیال و جایِ خالی اش باشد. ....
وقتی میپرسی چرا از بین میلیون ها نفر عاشق تو شده ام دوست دارم فریاد بزنم رو به همان میلیون ها نفر و به همه بگویم من دلم را به موهای خرمایی اش باخته ام ... به چشمهایش به آن ابروهای کشیده اش به چال روی گونه اش به خنده هایش که قند در دلم آب میکند ولی راستش میترسم ... میترسم آنها عاشقت شوند ... پس فقط آرام در گوشت میگویم آمدنت دنیایم را عوض کرد تو جای من بودی عاشق نمیشدی؟! ...
صبح ، شروع عاشقی ست ...پس عاشقانه شروع می کنمصبح دوست داشتنت را ...که وجودت ،شب و روزم را بخیر می کند ......
یک وقت هاییبعضی شباهت هاآدم رانصفه جان میڪنندمثلا صدایی ڪه شبیه صدایش باشدخنده ای که شبیه خنده هایشو امان از چشم هاییڪه شبیه چشم هایش باشند ......
بعد رفتنت یقه ی هیچ پنجره ای را نمی گیرمتوی گوش هیچ دری نمیزنمبه هیچ نیمکت و رابطه ی دو نفره ایحسادت نمیکنمیاد هیچ کدام از خاطراتماننمی افتم!!من تمام تلاشم را براىداشتنت کرده ام..برای ماندنت جنگیده امو یک چیز را خوب میدانم ..کسی کهقرار است حسرت بخورد من نیستمو اینکه خوبمصبح و شب هایم بی توبخیر میشودراستش را بخواهی حسابیفراموشت کرده ام ......
میانِ این رفتن ها،نماندن ها،بد قولی هاو بی وفایی ها...باید باشد کسی که هوای دلت را داشته باشد!یک همدمبرای شنیدن حرف هایت...برای بخیر کردن شب هایت،روزهایت،برای وقت هایی که دلتآغوشی بی منت میخواهد...و بودنِ " تو " در این میانعجیب دلچسب است جانم!...
ما تمام خود را خرج کسی کردیم که حتی یک سطر از عاشقانه هایمان را هم نفهمید، تمامِ احساس مان پایِ کسی هدر شد که حتی نفهمید برای ما همه کس است،به گُمانم عشق چیزی فراتر از دوست داشتن و دوست داشته شدن نیاز دارد؛ شاید چیزی شبیه فهمیده شدن ......
آدم هایی هستیم که گاهیعرضه ی دوست داشتن را هم نداریمدر لفظ روزی عاشق هزار نفر می شویم،یکی را انتخاب میکنیم و بعد از اینکه به حد کافی وابسته اش کردیم، می شویم بی تفاوت ترین آدم روی زمینحرف هایمان، قول هایمان را فراموش میکنیمو در نهایت خودمان را هم از دست می دهیم سر این غرورِ بی جا !از قدیم گفته اند کهسنگ مفت، گنجشک مفتاما حواسمان باشد که این وسطگنجشک جان دارد ......
شاید تحمل کردن بعضی چیزها سخت باشدولی اجباریست؛مثلِ گرمایِ تابستانبارانِ پاییزبرفِ زمستانجایِ خالی اش......
دوست داشتن ما با عالم و آدم فرق میکرد...من و تو وقتی دلتنگ هم بودیم،نمی توانستیم همدیگر را در آغوش بگیریم...ما نمی توانستیم هر روز قرار های عاشقانه داشته باشیم...عصر ها نمی توانستیم پیاده رو های ولیعصر را قدم بزنیم...ولی همدیگر را دوست داشتیم...با همه ی کارهایی که نمیتوانستیم بکنیم،همدیگر را دوست داشتیم...من تو را از همین جایی که هستم...از همان جایی که هستی دوست دارم،از پشت همان پنجره ای که ختم میشود به آسمان تو......
وقتی میپرسی چرا از بین میلیون ها نفر عاشق تو شده ام دوست دارم فریاد بزنم رو به همان میلیون ها نفر و به همه بگویم من دلم را به موهای خرمایی اش باخته ام ... به چشمهایش به آن ابروهای کشیده اش به چال روی گونه اش به خنده هایش که قند در دلم آب میکندولی راستش میترسم ... میترسم آنها عاشقت شوند ... پس فقط آرام در گوشت میگویمآمدنت دنیایم را عوض کردتو جای من بودی عاشق نمیشدی؟!...
روزی به خودت می آیی و میبینی هر چقدر برای بودنش جنگیدی او برای نبودن تلاش کرد هر چقدر برای جای خالی اش جنگیدی او برای نیامدن تلاش کرد ...از یک جایی به بعد میفهمی که باید کنار آمدبا خودت با نبودنش با جای خالی اش با نخواستنش! از یک جایی به بعد باید بفهمی که هر چیزی با تلاش نتیجه میدهد الا عاشقی!...
گفت:چرا دلت گرفته؟!گفتم:نمیدونمگفت:دل که بی خود نمی گیره!گفتم:چرا!دلی که بی صاحب باشه میگیرهخود و بی خود،وقت و بی وقت ......
یک وقتهایی بعضی شباهت هاآدم را نصف جان میکنند..مثلا صدایی که شبیه صدایش باشد!!خنده ای که شبیه خنده هایشو امان از چشم هایی کهشبیه چشم هایش باشند..!!...
دلم بودنت را میخواهد می شود بیایی ؟ بمانی و هیچوقت فکر رفتن نکنی ؟!...