به یغما می برد هر صبح
عبور آفتاب
بادبادک یادت را؛
که هر شب
میهمان آسمان وحشی
خواب هایم هست.......
تنها،
مرگ خود را می نگرد
در کالبدی خالی از احساس؛
زنده به گور
با چشمانی باز
در مسلخی
مسخ شبمرگی.......
شورشی با دیدنت، در قلب من برپا شده
این انقلاب مخملی، از فتنه ی چشمان توست...