تو زیبا بودی چون ماهِ کوچه و بازار! پر رمز و راز چون آبی که در شب می گذرد در زندگی دیده می شدی چون شاخه ای که از آب بیرون می زند در تو انگار چیزی بود که برق می زد و طلا را از مس جدا می کرد...
دلتنگم چون خیابانی که از کوچه های بن بست می گذرد .
حرف که می زنی انگار سوسنی در صدایت راه می رود حرف بزن می خواهم صدایت را بشنوم... ️️️
دستم در اندیشه یِ دستِ تو از هوش می رود
زمستان بود ... بوسه ای آتش زدیم ... و گرم شدیم ... ️️️
چشمهای تو مهربان بودند ، دهانت مهربان بود و گنجشکها واقعاً میآمدند از گوشهی لبت آب میخوردند !
تورا دوست دارم چون صدای اذان در سپیده دم چون راهی که به خواب منتهی می شود ترا دوست دارم چون آخرین بسته سیگاری در تبعید .
گریهام گاهی بر اسبی مینشیند که راه را بلد نیست صدای تو حزن خودش را داشت مثل چوبی که در زندان تزئین شده باشد اما تو باید بیایی ، باید بخندی در نیم رخ غمگین تو وقتی که میخندی پرندهای به پرواز در میآید چون آب که هدایت میشود تا...
هیچ قطاری وقتی گنجشکی را زیر می گیرد، از ریل خارج نمی شود! و من گوزنی که میخواست با شاخ هایش قطاری را نگه دارد...!
چرا به روزنامهها گفتم که دوستت دارم؟! چرا گفتم ؟!… چرا فکر نکردم… هر بار که نامت را میبرند ؛ دیواری در دلم فرو میریزد. باد در شاخهها میپیچد، و به رویا آسیب میزند…
تو نیستی و هنوز مورچه ها شیار گندم را دوست دارند و چراغ هواپیما در شب دیده می شود عزیزم هیچ قطاری وقتی گنجشکی را زیر میگیرد از ریل خارج نمی شود.
امسال چه مست آمده است دیوانه شدهست و مِیپرست آمده است! آن شاخه که پشتِ باد را میخاراند شده، انگور به دست آمده است...