شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
[فریبا]پیپ اش را گوشه ی لب گذاشت با طمأنینه... روی تخت نشست. با دست گرد و خاک و تکه های آوار شده ی سقف را پاک کرد.اسباب و اثاثیه ی تخریب شده ی خانه اش را ورانداز کرد. آهی کشید و پکی عمیق به پیپ زد.در زلزله ی دیشب، خانه های زیادی خراب شدند. پیپ اش را کناری گذاشت و سراسیمه به جستجو در اتاق پرداخت. تمام گوشه و کناره ها را با وسواس و دقت بررسی کرد. زیر یکی از کمدها پیدایش کرد.- ببخش من را! گیج و منگم! تو را به کلی فراموش کرده بودم!.دستی...
به او گفتم که قصدم دیدن توستزمان دیدن و بوییدن توستز رویاروییام او طفره میرفتهراسان بود اواز دیدنم سختخلاصه راضی اش کردم به اجبارگرفتم روز بعدش وقت دیداررسید از راه وقت و روز موعودزدم ازخانه بیرون اندکی زودچودیدم چهره اش قلبم فروریختتوگویی اژدهایی برمن آویختبه جای هالهی ناز و فریبابدیدم زشت رویی بود آنجاندیدم من اثر از قد رعناکمان ابرو و چشم فریبامسن تر بود او از مادر منبشد صد خاک عالم بر سر منز ...
عاشقانه هایم را در باد میخوانم میدانم نسیمآنها را به گوش تو زمزمه خواهد کرد ️...