دور شدی دورتر شدی می خواستم از آب بگیرمت کودکی ام نگذاشت قایق کاغذی! حالا آنقدر دیر شده ای که دستِ رود هم کوتاه است... «آرمان پرناک»
یک قایق کاغذی را به موجی درون یک لیوان سپرده ایم از هرطرف بن بستی شیشه ای است مهم است عزیزمن که آدم ها قبل از نوشیدن یک فنجان چای دیگر به هم نگاه نمی کنند مهم است که برای اغوش هم ازهم زمانی نیست و مهم تر که بوسه...