پنجشنبه , ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
شب و بیداری شانه مردانه عشق دیروزی تو هم می خواهیمن و بد مستی تو با دل سنگی شعر از دلتنگی ام را میخوانیلیلی بیگانه دور از من و خانه بی سر و سامانی تو دیوانهلیلی میدانی پا به پا باهم هر دو میمیرند شمع و پروانه...
شب و بیداری شانه مردانه عشق دیروزی تو هم می خواهیمن و بد مستی سخت و دل سنگی شعری از دلتنگی تو میخوانیلیلی بیگانه من آن مجنونم تو ای دیوانه چیزی می فهمیاز شب و سیاهی در بیابان ها، شمع و پروانه چیزی می فهمی...
اول تویی آخر تویی چشم انتظارم سالهاستعشقم تویی در عاشقی بی اختیارم سالهاست...
خنده هایم عجیب تب داردسدی از گریه در عقب داردهمه شب اگر به شعر می کوبداز رنج و غمش به یار میگویدچون او را بی قرار می بیندهنوزهم در انتظار می بیندچندی ست اظطراب هم دارد با اینکه قرص خواب هم دارددر این زندگانی که فردا نیستچگونه هنوز او در اینجا نیستیا رب من من را عزیز برگردانحتی وحشی و مریض برگردان...
تو رفتی، اما حضورت همیشه حس می شوددر خنده ها، در گریه ها، در خاطراتهیچکس نمی تواند جایگزین تو شودزیرا تو یکتایی، بی جایگاهیرفتنت همیشه یک درد استاما امیدوارم که خاطرات زیبای تومانند یک نی نواز در دل ها باقی بماندتا همیشه در یاد ما زنده بمانی...
هر لحظه از زمانت دورتر از پیش می رود اما امیدوارم همیشه در قلب من باشیهر صبحی که به خورشید خنده می زنم انگار که تو در این دنیا مهمتر از همه باشیبه یاد تو، هر نفسی را به زندگی می افزایم و با نگاه تو، خاطرات خوب را می سازمتویی آرزوی من، تویی امید و آرامش و هرچه دارم و هستم،...
دم کام بودم ، که با تو بودمدر هر روز و شبمن دلتنگی بودمتوی خاطره های شبمن زخم بودم ، زخمدر دل تنهاییمن آرزو بودمتوی درختان بهاریمن آسمان بودم ، آسماندر سینه ی غروبمن تویی بودمتوی هر نفس دم بعد دم...
زیبایی ماه، همه اش تفسیر توستبر سینه من فقط از تصویر توست...
توی هر نفس دم بعد دممن در کنار تو بودمتوی هر لحظه و هر زمانمن با تو بودمدر هر روز و شب شمامن دلتنگی تو بودمدر خاطره های شب هامن همراه تو بودمزخم بودم، زخم در دل تنهاییاما تویی که دست درمانیآرزو بودم در درختان بهاریتویی که به من شادی و آرامش می بخشیآسمان بودم، آسمان در سینه ی غروبتویی که رنگ و نور به زندگی می بخشیهر نفسی که می کشم، تویی بودمتویی که به هر لحظه ی زندگیم معنا می بخشی...
در جاده ای بی نهایت عشق پیموده امدر این سفر عاشقانه، تو همراهم باشدریای عشق را در دلم بی نهایت پیدا کرده امتو همان دریایی که قلبم را در آغوش گرفته ایساحلی زیبا در دلم پیدا کرده امتو همان ساحلی که پیشانی دریا را در آغوش گرفته ایدر دلم آرامش پیدا کرده امتو همان آرامشی که قلبم را در آغوش گرفته اینام تو را در شن ها بنویسمتو همان قطره ای که دستان دریا را در آغوش گرفته ایعاشقی، دیوانه ای، بی خوابی پر از شوری مدامتو همان ...
بودنت، دیدنت، بوییدنت، بوسیدنتو لمس ماه خوش نقش و زیبایی کهدر پشت ابر نگاهت پنهان ساخته ایمن شب را به لطف تماشای تو دوست می دارمتو همان آن عشقی هستی که در دلم جاری استو همان آن نوری که در تاریکی های زندگیم روشنایی می بخشدتو همان آن شیرینی هستی که در لبان تو جاری استو همان آن لطفی که در قلبت در آغوش گرفته ایمن با تماشای تو شب را به لطف دوست می دارمو با لمس ماه خوش نقش و زیبایی که در پشت ابر نگاهت پنهان ساخته ایآخر زیباتر از ماه...
ای بی تو دل تنگم شبگرد خیابان هاچشمان پر از اشکم در یورش باران هادل در پی تو هر شب شبگرد خیابان هاستدیوانه و مجنون وار درگیر بیابان هاستاز عطر تو هر شب او باغ از گل میسازداز شعر تو با آواز یک بل بل می سازدبل بل تو بخوان امشب از قلب پر از دردمدنبال تو می چرخم دلگیرم و میگردم از من تو بخواه ای گل من را تو همانم کنهر شرط که داری تو با آن امتحانم کنباز از سر شب تا صبح با یاد تو همراهممن بی تو نمی مانم عشق از تو می خواه...
شب است، و تو همچنان در قلبم لبخند میزنیمن همیشه عاشقت هستم و تو همیشه با منی...
کام بودم ، که با تو بودم در هر روز و شبمن دلتنگی بودم توی خاطره های شبمن زخم بودم ، زخم در دل تنهایی من آرزو بودم توی درختان بهاریمن آسمان بودم ، آسمان در سینه ی غروبمن تویی بودم توی هر نفس دم بعد دم...
تو در شبِ ظلمت مُهتاب ِ منیکه با لبخندت ، نور به جهان میبریاز جادوانه ی چشمانت جادو میکنیو در قلبِ من حس عاشقی میخونیبا دوزیدنِ چشمانم به چشمانتعشق و مهربانی در دلم میجوشدبا قرص کردنِ لبانم به لبانتماجرایی عاشقانه به کمین مینشیندشب است، و تو همچنان در کنارم هستیهر لحظه با تو بیشتر احساس عاشقی میکنمشب است، و تو همچنان در قلبم لبخند میزنیمن همیشه عاشقت هستم و تو همیشه با منی...
در این شب های تاریک زمستانیشوم صید تو شادی می بخشانی...
از گنبد عشقم آفتاب ظهرماز افق چشمانت تابان می شوداحساسم در بارگاه عشق اجابت می یابددوست داشتن تو به صدا در می آیداین است قرائت عشق من برای تو....
هر آنچه دیدم تو بود هر چه شنیدم تو بودگل در بیابان منم به یاد باران منمدل از تو خالی نشد خشک از بی آبی نشددور از تو بی سامانم پیر از غم هجرانمروح از تنم خسته شد چون به پرش بسته شد ای تو روح و روانم عشق تو جان پناهمسوی تو پر میکشم دست از این سر میکشم...
هر آنچه دیدم تو بود هر چه شنیدم تو بودگل در بیابان منم به یاد باران منمدل از تو خالی نشد خشک از بی آبی نشددور از تو بی سامانم پیر از غم هجرانمروح از تنم خسته شد چون به پرش بسته شد ای تو روح و روانم عشق تو جان پناهمسوی تو پر میکشم دست از سرم میکشم...
می روم با یاد تو طوفان به پا میکنممی شوم دیوانه در شهر غوغا میکنم...
چاره ای نه بجز تو هست و نه چاره ایهر لحظه ای که تو را در آغاز است...
من چشمانی که تو را دوست دارند را دیدمنمیدانم چرا از خودم به این مرحله رسیدمدستان تو شیرینی از سیب برایم آوردندمنی که به گناه در این در و پنجره آمده امباز هم در این شب تیره، در انتظار تو هستمبیا و به یادگار شبهای بی خواب با من بمانچشمان تو ستاره هایی که روشنیم را فرا می خواندوجود تو در قلبم، شعله ی عشق را از نور می چیندبه تو نیاز دارم در این شبگردی و تنهاییاز گرفتاری شب، با تو به رهایی روشنی آمده ام...
ای دختر موبور امشب بریم نی بزنیمتا که فریبم بدهی باز دو پک می بزنیم...
آن صندلی خالی در کنارم آرامشی که با تو داشتم را به یاد می آورد گلی که برایت خریدم هنوز زنده است ولی تو رفته ای و اما لیوانی هنوز نزد من است تنها می نشینم و به سروده هایم فکر می کنم مانند اولین ترانه ای که برایت سرودم در دل ام، عشق به تو شکوفا شده بود اما حالا تنها با جرقه هایی از امید بمانده ام می آیی تا عطر تو را بنوشم اما من در دریای بی کنار تو غرق شده ام تلاش می کنم تا بوی تو را در هوای تاریک بیابم اما همه خاطراتم با ...
عشق زیبا می شود ..... وقتی به آخر می رسدجانت حاضر می شود وقتی به خنجر می رسد...
در سفر عشق نباشد پایانهم سفر عشق ندارد سامانگفتم ای عشق بیا همسفرمبی تو عمریست که من در سفرمزیر باران دل شد پریشانکرده پیرم غمها از هجرانمنم لیلا تر از لیلای مجنونمرا پیدا کن از دریای پر خونمن آن موجم که ساحل را نداردبه ساحل می روم دریا نداردمنم عاشق تر از احساس یک عشقکه بی تو روز و شب معنا ندارد...
نباشی روز و شب معنا ندرادبه ساحل می روم دریا نداردمنم عاشق تر از احساس یک عشقمن آن موجم که ساحل را ندارد...
در سفر عشق نباشد پایانهم سفر عشق ندارد سامانگفتی ای عشق بیا همسفرمبی تو عمریست که من در سفرم...
کبوتری غریبم که دور از آشیانمدیگر تو را ندارم شب پیش تو بمانمکاش میشد دوباره در دامت بیفتمبا بال های خسته در اوج آسمانم...
گلایه نامه ها از تو نوشتمکمی گنگ و ولی گویا نوشتمتو را بی مهر و کج اندیشه دیدمکه آواره در این دنیا نوشتمحضورم را که غایب می شمردیمرا زنده به خاکم می سپردینمی خواهم نپرس از حال و روزممریضی را به تنهایی سپردیتو یک زیبای بی احساس هستیهمان شر و همان وسواس هستیبرایم دوزخی ای عشق گمراهتو یک ناپاک بی اخلاص هستی...
می شود در گوشه ای با شما خلوت کنمتا که این احساس را با شما قسمت کنمبا جنون از بی کسی مست و با دلبستگیمی گذاری این چنین بوسه بارانت کنم...
تنت آتش لبت داغ و دو دستت خنجری داردبه چشمت شیطنت اما نگاهت دلبری داردبه یک دم غفلت از قلبم هزاران دردسر داردای آن که در مژگانش هزاران لشگری دارد...
فراموشم فراموشم بکن یارتو را با دیگری دیدم که چون یارچه می سوزد زدی آتش به جانمفراموشم تو خاموشم نکن یار...
وقتی خسته شدم که فهمیدم برای هیچ جنگیدم...
در این قلبم غمی باشد نشان از دلبری باشداز آن عهدی که بستیم به پشتم خنجری باشددلم غمگین نشو پایان ندارد دل شکستن هاتو که در رگ رگت پیمان شکن بی یاوری باشدخودت پشتی به خود باش و به بغض ات شانه ای محکمبگو شعری تو در گوشت بخوانش داوری باشدبه گوشم شعر تا گفتم خدایی در خودم دیدمکه این مقصود عاشق هاست عشق اش سروری باشدکه روحم داده یزدانم منم آن بهترین خلقتدلم از عشق پر باشد کریم و اکرمی باشد...
در این قلبم غمی باشد نشان از دلبری باشداز آن عهدی که بستیم به پشتم خنجری باشددلم غمگین نشو پایان ندارد دل شکستن هاتو که در رگ رگت پیمان شکن در یاوری باشدخودت پشتی به خود باش و به بغض ات شانه ای محکمبگو شعری تو در گوشت بخوانش داوری باشدبه گوشم شعر تا گفتم خدایی در خودم دیدمکه این مقصود عاشق هاست عشق او سروری باشد...
در این قلبم غمی باشد نشان از دلبری باشداز آن عهدی که بستیم به پشتم خنجری باشددلم غمگین نشو پایان ندارد دل شکستن هاتو که در رگ رگت پیمان شکن ها یاوری باشد...
بیا ای نازنین قبل از آنکه پاییز بیاید جان باغم را بگیردزمستان آید و در برف سنگین شبی طوفان چراغم را بگیردخدا شاید کند لطفی بیایی الهی ماه من برگردد آمینتو را میبینمت در خواب رنگین که میگویی چنین تو حرف سنگینتو مجنونم شدی حرفی که مفت است که من لیلای تو در این زمانم او یارش میرود نامهربان است ولی من با تو هستم مهربانمتو را می خواهمت در روزگاری نمانده از محبت ها نشانیوفاداری نشانی از خریت خیانت می کنن با شادمانینمی یابم تورا ...
بیا ای نازنین قبل از آنکه پاییز بیاید جان باغم را بگیردزمستان آید و در برف سنگین شبی طوفان چراغم را بگیردخدا شاید کند لطفی بیایی الهی ماه من برگردد آمینتو را میبینمت در خواب رنگین که میگویی چنین تو حرف سنگینتو مجنونم شدی حرفی که مفت است که من لیلای تو در این زمانم او یارش میرود نا مهربانست ولی من با تو هستم مهربانمنمی یابم تورا من بی قرارم نمی آیی چرا ؟ چشم انتظارم بیا تا سر به دامانت گذارم سری آسوده بالینت گزارم...
تا صدایت میکنم جان را نثارم میکنیبا نگاهت حس خوبی را فراهم میکنیگفته بودم یک دقیقه با تو تنها میشومدر به رویم بستی و یوسف صدایم میکنیگرچه از زیبایی ات احساس لذت میکنماز خدایت شرم دارم استقامت میکنمبار الها عشق ما را پاک حفظش میکنی ؟گفته بودی تو بخوان من استجابت میکنم...
هیچ ترسی از هزاران روز درون من نیستکه هزاران روز را به روحم امید داده استمی ترسم از یک روزی که هزاران روز را به روحم امید داده است...
من و غم های طولانی ، شب و یلدای تنهایینشستم با خودم تنها ولی انگار که اینجاییگلم با خود چه ها کردی نمیدانی نمیدانینمیدانی خطا کردی نمیدانی که رسواییمن و شب های تنهایی سراسر هر دو را جنگمدر این دنیای بی مهری چرا ای دل تو شیداییزدم بوسه به دیوانش که حافظ گوید از حالمبگفت ای دل تو گمراهی بسوزان دل به راه آییبکردم زیر لب نجوا همه ذکر از تو یا اللهمرا پیدا کنم یا رب دل اکنون سوخت می آیی...
من و غم های طولانی ، شب و یلدای تنهایینشستم با خودم تنها ولی انگار که اینجاییزدم بوسه به دیوانش که حافظ گوید از حالمبگفت ای دل چه گمراهی بسوزان دل به راه آییبکردم زیر لب نجوا همه ذکر از تو یا اللهمرا پیدا کنم یا رب دل اکنون سوخت می آیی...
از تو وفاداری که به جزء ... تردید نیستاز تو وفا خواستنم به جزء ، تهدید نیستپیر شدم با تو در محبس خود هیچ نیستکنج دلم جابی که به جزء خورشید نیست...
بار دیگر دل شکست قصه غم انگیز شدارث جدم در کویر دل چه حاصل خیز شدقصه ی طوفان نوح فرزند دریا می دهد وقتی آدم دست به شاخه بالا می دهد...
هر کسی موی تو را دیده به یلدا گفته تودلم از عشق تو یخ بسته به سرما گفته تو...
بیا مرگ آمد به خانه نزدیک استبیا شب شد راه فرارت تاریک استدر اندیشه ام هدفی دور زمان ستکه راه رسیدن به مقصد باریک ست...
ای طلسم و اسرار عالم، سخنی بگویکه هر پروانه در شمعی به سمتت پرواز استدر همهٔ آفاق و مکان ها، تو را جاوید می بینمهیچ جایی جز در قلبم، محل و منزل تو نیستبر بیشهٔ عشق، در سوزنی شدم و سوختمتا آتش قلبم، آتش حقیقت را برافروختتو در درخششت زندگی می یابی و زندگی می دهیو زندگی بی تو، مرگی است که در ظلمت آباد استای دانا و آگاه از همهٔ اسراربر زبان عشقت، سخنی از کتاب حقیقت بخوانروز و شب در گردش امیدواری به تو استهر ذرّه، درامی کوچک از ب...
همه دنیایم شده چشمات تویی غنچه ای که پاسدار جوانی من استهمه درد ها را بر دوش خود می گیریو آنها را با عشق خود پاک می کنیدلم تا حدودی می لرزدزمانی که به تو نگاه می کنمهمه رنگین کمان های خوشبختی امدر چشمان تو برق می زنندهمه دنیایم شده چشماتشعری که هرگز تمام نمی شودشعری که همیشه می نویسمو به همیشگی در دلم حفظ می کنمهمه دنیایم شده چشماتتا همیشه با من بمانیو از این عشقی که با تو یافتمدر کلام ها و شعرها یاد کنی....
مال خودت هر چه به من داده ای با همه احوال پریشانی امقصه عشق تو به آخر رسید منتظر نقطه پایانی امشعله عشق از تو زبانه کشید عشق تو آتش به جهانم کشید دفتر عشق تو پر از آتش است آمده بودی که بسوزانی ام ؟دل به هوای تو فقط پر کشید از همه کس بخاطرت دست کشیدای تو همه باعث ویرانی ام آمده بودی که بمیرانی ام !زندگی ات بدون ترس دورخ روز دگر فقط برای بهشت رفته دگر عاشق یکدانه ات مقصد خدا بوده در این سرنوشت...