متن محمد خوش بین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات محمد خوش بین
علت از این همه غم های تو چیست
لانه داری دل خود خانه کیست
تو دلت با دل من هست بگو
گر دلت با دل من نیست بگو
تو دلت با چه کسی بست بگو
یک برو گفتن کافیست بگو
منم لیلاتر از لیلای مجنون
مرا پیدا کن از دریای پر خون
نباشی روز و شب معنا ندارد
من آن موجم که ساحل را ندارد
دل کندی و جان کندم بارانم و می بارم
می رفتی و می گفتی از عشق تو بیزارم
این جمله شود هر شب در خاطره ام تکرار
تکرار پس از تکرار اما دل کند انکار
از حوصله و صبرم کاسه گذشت در رفت
دل پای تو ماند اما از پیکره...
در این خلوت گهم مشغول پوچم
که باید من از این دخمه بکوچم
جوانی در بطالت رفته بر باد
نداده حاصلی ای داد و فریاد
ساقی مستان تویی مستی من هست توست
باعث مستی تویی کل بدن دست توست
حضرت احساس عشق باز تپیدن بگیر
روز جزا خبط ما رو به ندیدن بگیر
معجزه ای رو کن و باز از دستم بگیر
این حس پرواز را سرورم از من نگیر
مولا مددی کن تا کشتی...
دلتنگ شدم وقتی گفتی ز تو مهجورم
رفتی و به دنبالت ، می آیم و مجبورم
من بی تو شدم مجنون یک عاشقم و شبگرد
دنبال تو می گفتم... با گریه نرو برگرد
باز از سر شب تا صبح با ذکر تو بیدارم
من هر چه که هستم بازم عاشق...
ای دل از چه بیزاری با زخم که میسازی
با عشق که دم سازی تو کودک دلبازی
این مکتب عشقت بود غم ها همه مشقت بود
برخیز وقت تنگ است دیدار یار مرگ است
سال به پایان نرسد کاش بهاران نشود
بغض به باران برسد عشق که پنهان نشود
در کلبه کنعان یعقوب که گریان بشود
یوسف قصه کنعان او که خندان نشود
علت از این همه غم های تو چیست
لانه داری دل خود خانه کیست
تو دلت با دل من هست بگو
تو دلت با چه کسی بست بگو
گر دلت با دل من نیست بگو
یک برو گفتن کافیست بگو
شانه هایت را برای گریه کم دارم هنوز
رد پایت مانده برجا می شمارم هنوز
با نگاهت من هنوز صحنه سازی می کنم
خاطراتت را هنوز باز سازی می کنم
دردا که رسیدن به تو از جنس سراب است
افسوس که دیدار تو چون حقه ی آب است
هرگاه که تا یک قدمی تا تو رسیدم
دیدم که فریب از تو همین اسم عذاب است
در چشم تو پوچم و گل دست منی نیست
ای کاش ببینم که گلم دست...
در سفر عشق تنی بی سرم
در ره عشق آن سر بی پیکرم
آتش عشقت به تنم می زند
سوختم از تنت تبت می پزد
در سفر عشق نباشد پایان
همسفر عشق ندارد سامان
گفتم ای عشق بیا همسفرم
بی تو عمریست که من دربدرم
زیر باران دل شد پریشان...
اول تویی آخر تویی بر عشق سردار آرزوست
عشقم تویی در راه عشق این سر بر دار آرزوست
لعنت به هر لب جز لبم بر لب تو بوسه که زند
دل پای عشقت داده ام ای عشق دل دار آرزوست
دردا که رسیدن به تو از جنس سراب است
افسوس که دیدار تو هم حقه از آب است
هر بار که تا یک قدمی تا به تو بودم
دیدم که فریب از تو خودش اسم عذاب است
تو مرا به خلوت خود ... دعوت
کن بسوزان از تب این شهوت
من تو را چشم انتظارم روز و شب
یک تو کم دارم ، کنارم روز و شب
کاغذی بودی و هرکس روی تو چیزی نوشت
زندگی بی ترس دوزخ بعد می خواهی بهشت
نیک و بد بودن به هرکس آنچه خواهد دشمنت
تو زمین بودی که هرکس هر چه تخمی داده کشت
این مرض درمان ندارد حیف شد آن دل که سوخت
باش تا بوزینه گوید به...