شنبه , ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
همه را شب به چشم، گاه خواب بردمن و یارم به اشکِ چشم سِیلاب بردمهر شب را شب نوازان بیدار آگهنددل ز سیاهی، رخ یار چو مهتاب برد...
نازنین مه اختر و گُل پیکر منلیلای منی یارا، قلبِ لَشکر منمهری تو دیده دل پر شررم راجانان منی، امیرُ و سَرلشکر منراوی تویی عارف دل بی خبرم راهم شُورِ منی رای و نظرُ فکر منآهوی چابک گریزا صحرای دلم راشیرین عسلی ناز بِسان شکر منمستانه بخندی منُ بیچاره دلم راهمواره حریفی به بازی پوکر منسوختی، سوز دل سوخته دلم راقایل به تمنای توام پری پیکر من...
ای خاک غافل مشو از یار مننهاندی درون خفته دلدار منهمه دنیای من بفدای حی اونشد مهرش به دل خونبار منکاش آغوش خاک، دل من بودبه اشک خون زِ دل غمبار منگوهر جانَم خفته در بر توستقعود به مدفن، دلِ اشکبار منسرد نشو خاک ز طُره جان منلا لا بخواب گسستهِ گُل گلزار مننشد سوی عمر همای وصال کام ماافول عمر گذر قبرستان دیدار منپس او روی سوی دهر نیست مراگشا مدفنی به بر خفته دل وقار منرها ز بوم مذلت پَرم مطار ...
نازنینم جرعه ای عشق مرا نوشم دهوز این افسرده حالی مرا فراموشم دهما اسیر دیار دلنوازان همچنان همرهیمیارا صوفی پاکبازم خرقه و پاپوشم ده...
ابر بارانم، اشک اشکم حکایت می کنماین زمانه عمر، گریان شکایت می کنماشک ما ریخت، چو خون به دلم رفتعصیانِ سیل غم زِنهار، هدایت می کنم...
این دل اسیر، دل دریایی تو دلدارجویای توام نازنین ورطه غرقابساحل نداری جانم اقیانوس عشقیکشتی به طوفانم، یارا مرا دریاب...
آن دل که نازنینی دل به جویایی توستبه شور شرر هر نکته به شیدایی توستآن بلبل مست که هر دم به دامت اسیرمشتاق به شکار به قوش صحرایی توست...
جانان من، شیرین گل زیبای منخواب و بیدار تو، یار طناز منسامان من، خواب به رویای منزیبای من، دل را چنگ و آواز من...
ای دلربا دلکش مرا، سودای منغم غربت مهجوریم لیلای من کی کجایی؟ افتاده ام غمخوار منبی خبر از حال زار من، لیلای من شهد ناب، نوشین گل شیدای مننوشدارو مرحم دردم، لیلای من گل به چهره، نازنین رعنای منگل ستانم از برایت لیلای من دشت را ماوا توست، جیران منآهوی چابک تاتارمی لیلای من سلطان قلبم شهزاده رویای منگنج پنهانم به سینه ام لیلای من می مرادم سبو بشکستم دلدار منخرابات افتاده و مستم لیلای من...
در کوی عشق بازان، ما را گذر نباشداین یار بی وفا را، طعنه حذر نباشدپروانه ام پری را، سوزان ستم نباشدفرجام عاشقی را شیرین چو غم نباشد...
نازنینم سرخوشم به لبخندی مرا شادابی بدهمُفلس مهرم یارا بوسه ای به شب مهتابی بدهمن ثنا گوی توام گوشه چشمی، این راعی مرامهربانم سلطان قلبُ جانمی اذن شرفیابی بده...
کاش می شد فهم تو، دِل مرا افکار بودبا همه بود نَبودم عاشق و غمخوار بودصوفی چای جمع آن عشقبازان بی خیالچِشم دل محبوب را، بر ضمیرم پندار بود...
آن دل ز آستانم می رود، می ستانم می رودمی رود او می رود، چو روح ز جانم می رودآن طیر پرواز رفته سوی زمینش جای نیستغم در دل و پاییزی ام، زنهار بهارانم می رود...
رفته ام از یادها، هان دل فراموشم مکناین چراغ، جمعه شبها خاموشم مکنما که رفتیم نازنینا مانده اش عمر تونیستی با اشک خود غم به آغوشم مکن...
نازنینم ای مهربان جویای منماهی تنگم شوق دریای منشوق دیدار تو برده جانان منکی کنی آزاد آرزو رویای من...
مهدی ام ای پانزده آبانیم تند و تیزی چو یوز ایرانیمشادیم به غمها در بسته امبرومندی به سن نوجوانیم...
به عیش عالمی مستم مأوا نخواهمز دنیا جز دو گل رعنا نخواهمچو بینم مهدی و ماهان کنارمبچرخم چرخ گردون بلوا نخواهم...
به تیر دیده ات ما را نسوزانبه آهی بسته ای ما را نرنجانمرادت کشته ای یارا حیا کنرهایم کرده ای در بند و زندان...
شهی یا که امیری آخرش هیچبه خواب گوری آخرش هیچبه خاک عزلت افتی محبس گورتو قُوت مار و موری آخرش هیچ...
ده دلهنازنینا شور تو شد، مرا دِل وَلولهِ امبی خبر ز جور روزگار، یار ده دِله امدل بدو دادم دریغ، دارم من گله ایاو بخندید و شادان کرد هِلهله اماین سِتم بد دین و ناکس مَن نکردغم بدان دارم دشنه ای زد کِشاله امدل شِکسته را زخم تیزی چیزی نبوددل هوا کردی، دادی بِه باد باز گِله امصوفیای عشقَم ظِل یاران یار گَشتمرسته ام دار دیارم بسان چِلچِله اماین حدیث عاشقی را ندیدم حافظیماند ام در دفتر بَندم یا ختم رساله ام...
ده دلهدِلا، دِل دَر دِل، دِلبسته دِل دَریایی دِلداردانی دِلا، دَرد دوری، دِل دِلخسته دیدار...
بلدی...بلدی تکیه کنی، بی منِ غمخوار چراتو انیس دل مایی، تو و این غار چرابلدی آه شوی و بسوزانی این دل مامن که هم بند توام، غصه بسیار چراتو و این خاطرِه اَت خوره جانم شده بازتک و تنها نشوی در غمُ و بی یار چرانازنینا داغ تو آهی ست به سوز جگرممی روی ای دل ما، بی ره دیدار چرافصل عمر بسر آید بی خبری از دل مادر غم ما نروی بی من و اسرار چرا...
به غمزه چون کشی آن ابروانتبه تیزی چون کُشی، خم مژگانتهلاکت هستمُ و رحمی کن ای یارستانی جان ما، اسیر ابرو کمانت...
چو بینم زلفون سیه و چشم یارمکرشمه می کند این دردانه هزارمنثارت چون شوم دل را نه پیچاناسیر دیده و مژگان خمار نگارم...
پرید طیر جانم تا حبیب اش برسدپر شکستند ، باش طبیب اش برسدبه هوای یار شوی پر و بالت شکنندمرحمی نبود کاش غریب اش برسد...
فرخم ای دل گر تو حبیبم باشیگلرخم ای دل گر تو طبیبم باشیمهرورزی بنما یکه انیست باشمبیم مرگم نبود گر تو صلیبم باشی...
من آن مست و خرابم حالم نجوییبه نُوشت غرق شرابم حالم نجوییبگردم دور تو یارا با من چه کردی؟فتاده عزلتُ دل کبابم حالم نجویی...
کجایی ای مهر بانو مهربان یاررهیدی ز ما همچو آهوان یارمرا جانی، به جانانم دلی توچو ققنوس نسوزی آسمان یار...
به مهجوری دلم خونو کبابهمرا جانی کجایی آی ربابه؟تب هجران کِشم تا تو بیاییخون در آبم مکن میلم شرابه...
تو را خواهم نیایی آی ترانهکجایی هی کنی بر من بهانهبه تیر دیده گهی مژگان پرانیپیم گردی سرایم شعر عاشقانه...
به گیتی گشتم و بنیان خراب استبه کس مکنت نمانده، کشک آب استتوانگر یا که درویشی، خشتی و خاکمکنون بر خود بنالم ، دل کباب است...
ز دردها گویم حالی نماندهجهالت تا کجا ریشه دواندهبه حیرانی زبان گفتنم نیستطرف بی مکتبش دکتر نشانده...
خوشا آنان که به خواب گورندخوشا آنان که به اقلیم دورندچه دوشادوشی شده میدوشندهمه دزدند و خائن رنگینه جورند...
به شهلای دلم در غم غمینمبه داغت چنین اغما نشینمکجایی تو ای شهلا، دل من؟گلستان بوده ای گلها نبینم...
حدیث دل گوئیم آخر قشنگ استمرا یاری چون تو شوخ و شنگ استچه خوشنود کردیم صهبا بنوشمبماند رهت همه خار و سنگ است...
غریبی رفته ام هجرم چه خاموشغمین و غمگشته ام یادم فراموشغمم حرمت بدار گر صاحبدلی توتوانگر چون تویی زیبا رخ مهوش...
به سختی رنج این دنیا شمارمبه عُقبا ی سال چهارصد هزارمچه یا مفتیست جان آدمی بسخدیو خونم مکد گر میرم مزارم...
چو گندم قوتتان جو را نکاریدبه سالیت قهر او برفش نباریدترهم گشته زنجیر آسمان جورفلک بیچاره گشته نامش نیارید...
دمی آه، دمی سوز، سینه مان چاکخُدو عالمیم مطرود، نی کنیم پاکبه بخل آسمان و دژخیم لا مروتبه نام حق خدا را کرده ایم خاک...
به یلدای دلم، خونین کبابمعزیزم نیستی و آنسوی آبمتکی سفره ام اشک و به آههنوش تو گیرم و مست شرابم...
چو یلدا گشته و یارم کجایی؟نگویی رفته ای دیگر نیایی؟به شوقت سفره یلدا بچینمز سویت غمینم تا که بیایی...
شب، شب زیباست محفل ماشب ، شب یلداست همدل مابنوشیم و بخوانیم و برقصیمدریغا نیستید مهمان منزل ما...
مه شب افروزی آخرش هیچگر فاطیُ و نازی آخرش هیچ سردی دنیا کسی گرمی نماندهما بمیریم روزی آخرش هیچ...
یکی عابد به مسجد حجره کردهیکی به بد مستی یاد شهره کرده نه عابد ماند و نه مست خراماننه مرادی که شعرش اشاره کرده...
نسوزیبه آهی و اشکی و سوزیشدی نفرین این سیهروزیبنالم من چه لعنی بر تو کردمنسوزی و نسوزی و نسوزی...
فروغ دیدهفروغ دیده ام جانان کجایی؟نگویی رفته ای دیگر نیاییبه حسرت گاه این دنیا شمارمز سویت منتظر شاید بیایی...
طوطی صفتمرا طوطی صفت خواندی عزیزمجفا کاری و دلم سوزاندی عزیزمکدامین سر دل با ما نشاندی؟تن مرادی به گور لرزاندی عزیزم...
ای دل منچه بد کرداری ای دل منچه بد رفتاری ای دل منعداوت کاری و بی مروت ز ما کین داری ای دل من...
دریابه میثاق توام، دریا نخواهمز این شوریدگی بلوا نخواهمبه مست عاشقی دریا چه باشدمن آن ویلان دلم، حوا نخواهم...
ما را نرنجانبه تیر دیده ات ما را نسوزانبه آهی بسته ای ما را نرنجانمرادت کشته ای یارا حیا کنرهایم کرده ای در بند و زندان...