شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
یلدا بیا روشن بکن این خانه ها رادنیای سرد و ساکت پروانه ها راوقتی که باید ماه باشی و بتابیبا مهربانی گرم کن کاشانه ها را...
پاییز پیام آور ِ بغضی زرد استیادآوری ِخاطره های درد استاین دغدغه ی همیشه ی آدمهاستتا آمدنِ بهار دلها سرد است...
می گویم « هیچی ».هیچی، مثلِ همیشه، یعنی باز هم بپرس، بپرس. یعنی نزدیک تر شو.یعنی مهربان تر باش......
پاییز...همانی است که اگر سرش هم برود دلباخته کردن دیگران و دلبری کردنش نمی رود.همانی که با زیبنده بودنش دیگران را فریفته.و...منی که آمدنم با پاییز نبود،کاش رفتنم به وقت پاییز باشد.پاییزی که برگها و خزان بودنش نفس را به من ارزانی می کنند.همانقدر دل پسند و مرغوب...همانقدر نیکو و دل افروز......
جمعه ها در قلب من یکباره طوفان می شودبغض می آید کنارِ عنصر دلتنگی ام،ناگهان چشمان ِ من مهمان باران می شود...
ماتچشمهایت هستمتو فقط نگاهم کنسرمیکشمقهوه تلخچشمانت را...
به کدامین گناه دل کندیاز من و این دلی که عاشق بوداز همین من که دوستت می داشتاز وجودم که با تو صادق بودبه کدامین گناه محکومممن نگفتم که عاشقت هستم؟حکم کردی نبودنت را...حیفبه تو اصلا چگونه دل بستم؟...