پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
کاروان دستخوش رهزن بیگانه شد ست...
عمرم ز دیر آمدنت رفته رفته رفت...
خبرت هست که بی رو تو آرامم نیست؟ سعدی...
گر بدانی حال من، گریان شوی بی اختیار...
ای دل جهان به کام تو شد شد نشد نشد...
بمیرد آنکه جدایی را بنا کرد.......
اَندر مرضِ عشق بجز عشق، دوا نیست...
مگذار که غصه در میانت گیرد...
عشق جانست عشق تو جان تر...
دل شکسته عاشق به آه می لرزد...
که تازیانه شوق است هر پیام از تو...
در طالع من نیست که نزدیک تو باشم...
چو رفتم جهان را چه اندوه من!...
جان فدای یار دل رنجان من...
بلای جان عاشق اشتیاق است...
مشکل است از چشم گیرای تو دل برداشتن...
نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو...
ای مرگ! پیش از آنکه بیایی دری بزن...
لاجرم روزی ز تن جانم به یغما می رود 🦦...
یادِ آن شب که دلش را به دلم داد به خیر. 🖤...
مقدار یار هم نفس چون من نداند هیچ کس...
از همه باشد گریز وز تو نباشد گزیر...
ماه می داند و من ،حال مرا دور از تو...
چه شد که قدر وفا هیچ کس نمی داند...
چو خدا بود پناهت چه خطر بود ز راهت...
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان ها......
وز هر چه فارغیم، بجز گفتگوی دوست...
زندگی لیلیست،مجنونانه باید زیستن...
دِلِ ما با تو چِنان اَست کِه خود میدانی️...
دل به لبخندی خوش آید همنشینی را به مهر...
بهار من بُوَد آنگه که یار می آید...
دردی است درد عشق که درمان پذیر نیست...
باشد که ناگهی نگهی هم بما کند...
می رود عمر،چه در بند جهانید شما...
دوستت دارم ودانم که تویی دشمن جانم...
به کسم مکن حواله که به جز تو کس ندارم...
در نزن، رفته ام از خویش، کسی منزل نیست !...
شب را چگونه سحرکنم بی رنگ و بوی تو...
به دل گفتم ز چشمانش بپرهیز ......
بیا که در غمِ عشقت ،مشوّشم بی تو...
ای گل تازه، مبارک به تو این تازه بهار...
می رود زنگار از آئینه حیف از گُلرخان......
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم...
سبز میشود آن دانه که در خآک نهادند!...
نازنین جمله نازنین بیند...
چون چاره رفتنست بناچار می رویم...
بی عشق مباد سرنوشتم...
غرقِ زَخمیم ولی قامت مان خَم نشده ...^^...
دولت بر ماست چون تو هستی...
این همه شوق وصالت نفروشم به بهشت...