سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
بیا، که با تو مرا صدهزار پیوند است...
بیا، که دیده به دیدارت آرزومند است...
عطر عجیب نرگست،پیچیده در تنهاییم در بهمن آغوش من ،حس بهارانی بیا...
پیام دادم و گفتم بیا خوشم می دارجواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو...
دیشب در انتظار تو جانم به لب رسید امشب بیا که نیست به فردا تقبلی...
بیا با تار جان پیمان ببندیمبیا تا پای جان با هم بمانیم...
نکند بی تو دلم عاشقِ یاری بشودشَک به دل راه بده، گرچه محالست بیا...
بیا که بی تو جانم یک دنیا کم دارد...
با برگ ها نیامدیبا برف ها بیا......
دیر کناما بیا......
بیا و با تابش ماه نگاهتشب هایم را از تاریکیرها کن و جانم را... به نور نگاهت پیوند بزن....
دوشَت به خواب دیدم و گفتم: خوش آمدی ای خوش ترین خوش آمده بار دگر بیا!...