پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
خوش گلشنی است حیف که گلچین روزگار فرصت نمی دهد که تماشا کند کسی...
چو آرزو به دلم خفته ای همیشه و حیف که آرزوی فریبنده ی محال منی...
من به فنجان تب عشق تو،دریا ریختم...حیف از آن مهری که در پای تو،یکجا ریختم......
حیف از شکوفه ها و دریغ از بهار، کاش بر جان باغ داغ زمستان دروغ بود ......
تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد...
بیا و کمی عاشقم باشبخاطر خودم نمی گویمحیف استپاییز هدر میرود...
این روزها عشق را با دست پس می زنند و با پا پیش می کشند !حیف از عشق که زیر دست و پاست …...
یه لحظه به خودم اومدم دیدم چقدر خودمو حیف کردم ..چقدر آدماى مفت برام گرون تموم شدن !...
دست در زلف تو بردم که شب آغاز شودحیف ! یلدای من این بار نشد طولانی...
تو که باشی حیف است لحظه هابی بوسه هدر شوند...
خیانت در امانت طبق حکم شرع جایز نیستامانت بودعشقم در وجودت، حیف؛ نامردی !...
پاییز را خیلی دوست داشتم حیف که رفتاما امید به پاییز های بعد در من خواهد ماند !یلدایتان مبارک و همه شب های قشنگ تان یلدایی...
باید اونقد قوی باشی که وقتی رفت؛بگی حیف منو از دست داد......
گل من سرکش و زیباست دل آراست ولی حیف!در سینه جفا و ستم اندوخته است...
واقعا خیلی حیفه که ادم نمیتونه،روح و روانش رو بیاره نشون بده و بگه :ببین چیکارش کردی ......