پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تو مرا در دردها بودی دوا...
گفتی اَم درد تو عشق است، دوا نتوان کرددردم از توست، دوا از تو، چرا نتوان کرد؟...
به جناب عشق گفتم تو بیا دوای ما باشکه به پاسخم بگفتا تو بمان و مبتلا باش...
ما را برای بیست و چهار ساعت زندگی در امروز طراحی کردهاند و نه بیشتر !نگرانی امروز برای مشکلات فردا، دردی از ما دوا نخواهد کرد ......
درد بی مادری ای کاش دوایی می داشت فاطمیه شده و اشک دمادم داری...
ای صبا حالِ جگر گوشهٔ ما چیست بگودرد ما را به جز از صبر دوا چیست بگو...
افتادگان چو تکیه به دست دعا کنندصد درد را به قطرۀ اشکی دوا کنند...
رُخ بنما که چشم توستدوای چشمان تَرَم...
ای کاشوقتایی که دردی رو دوا نمیکنیمحداقل دردی رو به دردا اضافه نکنیم...
دلم یک یار میخواهد که همراهم شود عمریکه دردم را دوا باشد، که درمانم کند عمری...
از همان جا که رسد دردهمان جاست دوا...