بیا ای روشن، ای روشن تر از لبخند شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها
ستاره ای که از اسمان / می افتد / تسلیم سیاهی ی / شب میشود /
موقع رفتن چشمانش را تقسیم کرد ؛ سیاهی اش به روزگارِ من رسید ، آرامشش به دیگری!
درفال غریبانهٔ خود گشتم و دیدم جز خط سیاهی، ته فنجان خبری نیست...
امید از سیاهی شب نور می تَند تنها خداست دلخوشی آس و پاس ها
دوباره یک روز روشنا، سیاهی از خانه میرود به شعر خود رنگ میزنم، ز آبی آسمان خویش
خلاصه که چشمای دلبر قشنگ ترین سیاهی سرنوشتم بود