عطر تو را نفس زدم، درونِ سینه آن قدر که آه هم که می کشم، بوی تو پخش می شود
عطر تو در هواست می آیی یا رفته ای؟
چیزی جز عطر تو نیست در هوا؛ پاییز هی تازه می شود عشق هی رنگ می گیرد
حواسِ شهر پرتِ باران است حواسِ من آغشته ی عطرِ تو..
پیراهنم را دوست دارم آستین هایش عطر تو را دارند
این کوچه، عصرها عطر تو را می گیرد با چادری در باد
عطر تو...دارد این هوا سر به هوا ترین منم..!
لب من عطر تو را دارد و من می ترسم نکند مادرم از بوسه ی مان بو ببرد
عطرِ تو در خیابانِ باران زدهِ پخش شده وتو نیستی
گفته بودم وقتی که از آغوشت دورم غربت برای من تعریف می شود! گفته بودم وقتی بوی عطر تورا ندارم درد برای من تعریف می شود.. .