شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
تو را در آغوش می گیرماما شبیه تراشی که مدادش را تمام خواهد کرد ،غمگینم ....
درد بسیارغمگینم!!همچون ماهی در آب؛اشک میریزممحو میشود؛ و دردم پنهان......
غمگینم چونان پیرزنی کهآخرین سربازی که از جنگ برمی گردد ، پسرش نیست...
غمگینم...همانند دلقکی که روی صحنه چشمش به عشقش افتادکه با معشوقش به او می خندیدند....!...
کاشبه زنی که عاشق استمی آموختندکه چگونه انتقام بگیرد !غمگینم که عشقاینهمه مهربان است......
غمگینمبرای ماهییا کرم سر قلاب؟...