دوشنبه , ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
او مرا مجنون چشمانش کرداما نگاهش رو به فرهاد بود...
عشقدر جان سنگفرهادمی تراشد...
تو شیرینی به پایان تمام قصه ها من همطفیل قصه،فرهادی، ڪه از اسم تو مشهورم...
امسال واسه عید شعر فرهاد و باید اینجوری خوند...بوی ویروس،بوی سوسکبوی ماسک رنگیبوی تند آب و الکلوسط سفره ی نو......
در روزگارانی که شیرینخواب خسرو شاه میبیندفرهاد،تیشه،بیستون،پیکار یعنی چه...؟...
من خداوند بیستون بودمتو به فکر کدام فرهادی؟! ....
فرهادم! اما چند سالی دیر فهمیدمافتاده دست دشمنانم قصر شیرینم......
عاشقی را شرط تنها ناله و فریاد نیستتا کَسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست ...
نانوا هم جوش شیرین می زند بیچاره فرهاد...
صدای تیشه فرهاددوباره میکشد فریادکه ای شیرینتر از جانم چرا بردی مرا از یاد......
ماتم فرهاد کوه بیستون را سرمه دادمن چه بی شرمم که دارم ترزبانی می کنم...
فردا پس فرداستکه فرهاد استعفا دهدشیرین کناره گیری من و تو نسخه یِ جدیدِ عشقیم...