او مرا مجنون چشمانش کرد اما نگاهش رو به فرهاد بود
عشق در جان سنگ فرهاد می تراشد
تو شیرینی به پایان تمام قصه ها من هم طفیل قصه،فرهادی، ڪه از اسم تو مشهورم
امسال واسه عید شعر فرهاد و باید اینجوری خوند... بوی ویروس،بوی سوسک بوی ماسک رنگی بوی تند آب و الکل وسط سفره ی نو...
در روزگارانی که شیرین خواب خسرو شاه میبیند فرهاد،تیشه،بیستون،پیکار یعنی چه...؟
من خداوند بیستون بودم تو به فکر کدام فرهادی؟! .
فرهادم! اما چند سالی دیر فهمیدم افتاده دست دشمنانم قصر شیرینم...
عاشقی را شرط تنها ناله و فریاد نیست تا کَسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست
نانوا هم جوش شیرین می زند بیچاره فرهاد
صدای تیشه فرهاد دوباره میکشد فریاد که ای شیرینتر از جانم چرا بردی مرا از یاد...
ماتم فرهاد کوه بیستون را سرمه داد من چه بی شرمم که دارم ترزبانی می کنم
فردا پس فرداست که فرهاد استعفا دهد شیرین کناره گیری من و تو نسخه یِ جدیدِ عشقیم