پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
کوههای عظیم پر از چشمه اند و قلبهای بزرگ پر از اشک...
تو را به اندازه عشقی که ابر شد ابری که باران وچشمه ای که به دریا رسید دوست خواهم داشت...
نشسته در نگاهم،از این چشمه آب می خورد!...
هر جور حساب میکنم نمیفهمم قدیما چجوری میرفتن از سر چشمه آب میاوردن؟! ما که پارچ یخچالمون خالی میشه هیشکی مسئولیتشو به عهده نمیگیره!...
من آن خاکم که روزی بستر رودی خروشان بودکنار چشمه بشکن بغض این ظرف سفالی را...
چشمه از رفتن نمی ماند حتی گر با هزاران سنگ پایش بشکنی...
به همین زودیهمه چیزتمام میشودواین چشمه بیقرارکه ازبالای کوه سرازیراستدرآغوش دریاآرام میگیرد....
باران غم پاییز استباران نم اشک چشمه ی پاییز استاین سیل که میبینی روان است به هر سویاشک غم عشق دل دیوانه ی پاییز است...