متن استوری
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات استوری
میگویندچشم هاهرگزدروغ نمیگویند..
عجب دروغگو های ماهری هستند
چشمانتوقتی که میگویی دوستت دارم...!
نگین رازقی
من بی طُ هیچ نخواهم
آی همه آرزویِ من
دلم به ویرانیِ یک خانه آباداست
که ترکه دیوارش مرزبین دوجهان است
درون هرکسی ست حرفای ناگفته
درون هردیواری ست پرازلانه های مورچه
یک نفرمیسازدبرای یار درقلبش خانه
چهاردیواریِ دیگری پرازکفش های لنگه به لنگه
همه درظاهرزیباوشادند
درون خانه هارانتوان دید...!
•نگین رازقی•
نه بیمارم ، نه خوشحالم ، نه از حالم خبر دارم..
گهی با جان گهی با دل ، گهی از هر دو بیزارم!
غم هایت هرگز آنقدر بزرگ نخواهد بود؛
که در آغوش من جا نشوی..! :)
- کتایون آتاکیشی زاده
تمام نیازهایمان در همین جمله خلاصه می شود؛
کسی که بتواند تمام ما را در آغوش خود جای بدهد.
جسم به تنهایی کافی نیست؛ اگر روح و افکار من از حصار عشق او خارج باشد..!
- کتایون آتاکیشی زاده
مهر و محبتی که نثارت کردم؛
و لایقشان نبودی را،
پای صدقه می گذارم.
تو محتاج محبت بودی؛
به تو می بخشم، بلکه بلای دلشکستگی های آتی، از سرم بگذرد.
- کتایون آتاکیشی زاده
کاش تو کاپشنی بودی،
که از پشت بغلم کنی؛
نگین گردنبندی بودی،
که دست روی قلبم بگذاری؛
کاش لنز بودی،
که تو را روی چشمانم بگذارم؛
شالگردن بافتنی بودی،
که دست دور گردنم بی اندازی؛
کاش جزئی از من بودی،
تا ثانیه ای دلهره از دست دادنت، دست از سرم...
بامن اگرنمے مانے
یادت رابامن بگذار
دوستم اگرنمے دارے
نگاهت رابامن بگذار
من بایادتوزندگی هاکرده ام..!
..نگین رازقے..
•♥️•
کودکِ روانپریشِ هم زیست گر، نام یک بیماری روانی در کودکان است.
کودکی که نمی تواند رشد روانی سالمی داشته باشد و از ابتدا قادر به شناخت دنیای بیرون خود به کمک دیگران نیست .
او تنها یک تصور از دنیای بیرونی خود دارد؛ مادر!
مادر یا والدی که...
یک امروز را ناخوش احوالم؛
همین یک روز را برایم کسی باش،
که تمام عمر برایت بودم..!
- کتایون آتاکیشی زاده
آن شب کہ جام چشم هایت رانوشیدم چنان مستت شدم کہ فراموش ڪردم خداے من تونیستے..!
نگین رازقے
نگاهت شروع زندگی بودو رفتنت پایان آن..!
نوشته:نگین رازقی
« زمستون، برای تو قشنگه پشت شیشه؛
بهاره زمستون ها برای تو همیشه؛
تو مثل من زمستونی نداری؛
که باشه لحظه ی چشم انتظاری؛
گلدون خالی ندیدی؛
نشسته زیر بارون؛
گلهای کاغذی داری تو گلدون...».
تو دست بر موی معشوقه ای می کشی،
که در خیالت تا ابد خواهی داشت....
چقدر از اون صبح هایی بی زارم
که چشمات رو باز می کنی؛ چیزی یادت نمیاد
و بعد چند نفس، اتفاق ناگوار دیشب برات مرور می شه
و دوست داری تا ابد زیر پتو خودت رو قایم کنی!
- کتایون آتاکیشی زاده