من و تو می دانیم زندگی در گذر است همچو آواز قناری در باغ
مشکل شرعی ندارد بوسه از لب های تو میوه ی بیرون زده از باغ حق عابر است
خونه از گریه پُره، کوچه از مرگِ غزل توی ویرونی باغ، نعش گُل بغل بغل
شبیه برگِ جدا از درخت بر کفِ باغ نه وصل حال مرا خوب می کند نه فراق
این باغِ لگدکوب شده/ شکوفههای گلسرخ/باز/به پرواز درامد سینه سرخ .
تو که رفتی همه ی مزرعه ها خشکیدند باغ من بعد تو صد جعبه زمستان داده...!
ماییم و خزانی و دل بی برو باری گور پدر باغ و بهاری که تو داری
دلبر و یار من تویی رونق کار من تویی باغ و بهار من تویی بهر تو بود بود من
آغاز رژه منظم کیف ها سر صف های صبحگاهی که میروند به سمت باغ دانایی.