می خواهمت آنگونه ڪه حوا سیبش را چید...
سیب در دستانت چیده! بوییده! تاوان طرد شدنم را چشیدهام.
یک عدد سیب کجا این همه تبعید کجا!
تو درخت خوب منظر ، همه میوهای ولیکن چه کنم به دست کوته که نمیرسد به سیبت
لبخند تو را چند صباحی است ندیدم: یکبار دگر خانه ات اباد بگو : سیب…!
دریغ از یک سیب همه را گاز زدند گناه
خدایا سیب خوردیم سیب زمینی سرخ کرده هاتو که نخوردیم فدات شم
عطر سیب زیر درخت قلیان
لا به لا سیب هم ترش هم شیرین دفتر شاعر
دستِ شراب در کار بود لب های او سیب
سیب بهانه بود *حوا* می خواست آزاد باشد...