کیست که مرهم نهد بر دلِ مجروحِ عشق
آنکه به من وفا نکرد مرهم تو نمی شود ...!
ظلم است مرهم لطف از ما دریغ کردن چون داغ سوزناکیم چون زخم دَردمندیم
آه از غمی که تازه شود با غمی دگر جز همدلی نباشدمان مرهمی دگر...
هرچه مرهم میگذارم بند مى اید مگر اى وطن خون تو از اروند می اید مگر
مرهم جان من تویی
مرهم زخمهای پاییزم لبریز از سکوت برگها
مرهم حال دلم باش طبیب ماهر من
زخمی که بر دل آید مرهم نباشد او را