شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
وابستهٔ یک دمیم و آن هم هیچ است!...
الهی! همه تو، ما هیچ...
همه هیچ اند، اگر یار موافق باشد...
هیچ هیچست این همه هیچست و بس...
هیچ هیچم و در این وادی پر پیچ، به خود نمی پیچم......
دلمان مرداز بس زنده ایمبرای هیچ...
باید چیزی را از هیچ چیز بسازید....
گر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبیچون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید!...
من همه هیچ و تو همه جانی...
گر هیچ نباشدچو تو هستی همه هست️ ️️️...
با تو باشمبه هیچ خرسندم...
خواهی که شوی با خبر از کشف و کراماتمردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ ......
چون تو دارمهمه دارمدگرم هیچ نباید...
و سهم ما از تمام دنیا انتظار بود و سهم ما از تمام انتظارها هیچ...
سرشار از هیچ شده ام بی تو!پای ماندنم دیگرسخت می لرزد......
آغوش تو و دیگر هیچ...
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنمکه از وجود تو مویی به عالمی نفروشم...
آن عشق که در پرده بماند به چه ارزد؟ عشق است و همین لذت اظهار و دگر هیچ...