شنبه , ۱۰ آذر ۱۴۰۳
تو خواستنی ترین رخدادِ تمامِ عمر مَنی️️️...
شب شده بیا آغوشت را بگشا نبض زندگی ام در خواهشیک شب بخیر تو می زند.️...
گر هزاران دام باشد در قدم چون تو با مایی نباشد هیچ غم......
فانوس آرزوهایم همیشه روشن است...
ما را نگاهی از تو تمام است اگر کنی...
معشوقه ی ما یکسره در حال نماز استعشق است خدایی که خدا داشته باشد ....
دلبر شیرینم تولدت مبارک...
حال مرا که می پرسی خوب می شوم!...
و عمق عشقهیچگاه شناخته نمی شودمگر در زمان فراق…...
همسرم“تو”قشنگ ترینتیتر زندگی من هستی…!!!...
حضور تو گرمای من است حتی در طول زمستان … دوستت دارم...
هوای سرد زمستان بهانه ای عالی برای در آغوش گرفتن است...
ذرات برف همچون بوسه هایی هستند که از بهشت آمده اند...
بهمن هم آمدمدفون نشدندخاطراتت...
خودم یه تنه فدات میشم عشق زندگیم...
میخواهم برای تمام عمر درگیر دوست داشتن تو باشم...
میخرم نازتو این ناز خریدن دارد دل سپردن به تو از خویش بریدن دارد...
تو وصله ی جونمی دردت به جونم...
بخت اگر بیدار باشد خواب بردارد مرایکسر از بستر در آغوش تو بگذارد مرا!...
دردِ من ،آرام جانِ دیگران استخوش به حال دیگران!...
مثلِ بهمن بیا ... !به آغوش بِکشتمامم را ......
لطفاً به جای بینی و لب های نازتانطرز نگاه و زخم زبان را عمل کنید...
دلتنگم و دیدار تو درمان منستبی رنگ رخت زمانه زندان منست...
اینی که من هستم تو ساختیش.نگو عوض شدی ......
فقط حالتو میخواستم بپرسمترجمه ش میشه: هنوز منو یادته؟...
با مرگ زندگی کن و با زندگی،بمیر......
یه شب میرم قدم بزنم و دیگه برنمیگردم...!...
نفسات عشقهخنده هات جونهتو که باشی دلم آرومه ...️️️...
عاشق حاضر جوابی ات شدمکه هیچ دوستت دارمی رابی بوسهنگذاشتی…...
وقتی میبوسمت دنیا برام بهشته ️️️...
چه خوشبختم وقتی که گرمی زندگیم را از لمس دستان تو میگیرم️️️...
هیچ چیز در جهان به خوبیِ بوی کسی ،که دوستش داری نیست ...!...
اندیشه ها، سایه های احساساتِ ما هستند، همواره تاریکتر، تهیتر و سادهتر....
ذلت کش هزار خیالیم و چاره نیستلعنت به وضع دور ز دلدار زیستن ......
بهشتچه کوچک میشودوقتی تو را در آغوش میگیرم....
به سوی دشمن بود...اما قلبم را نشانه گرفته بود......
ای صبا حالِ جگر گوشهٔ ما چیست بگودرد ما را به جز از صبر دوا چیست بگو...
خیلی دلتنگ توام ، نمیخوای برگردی ؟...
زهمه دست کشیدم که تو باشی همه ام با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد...
زاده فصل زمستونتولدت مبارکچه عزیزی تو برامونتولدت مبارک....
گفت تا امروز دیدی من دلی را بشکنم بغض کردم خود خوری کردم نگفتم بارها...
خنده های زورکی را خوب یادم داده ایمهربان بودی ولیکن مثل مهماندارها...
انقد به فکر رنگی کردن دنیاش بودمکه دنیای خودم سیاه شده!!....
دلبرت هر قدر زیباترغمت هم بیشترپشت عاشق را همین آزارها تا می کند.......
از دستِ عزیزان چه بگویم گِله ای نیستگر هم گله ای هست، دگر حوصله ای نیست ....
گذشته ها رو دوره کن روزای خوبمون گذشتیه شب از اون شبای خوب چرا دوباره برنگشت...
تولدت مبارک از خدا رسیده یِ مَنمکرر میبوسمت سایه یِ سر...
سخت است که تنهایی خود رابچلانی تا چکه کندبی کسی از گوشه چشمت .. ....
وا مانده در راهم ای خدادستم بگیر دستم بگیر...
قاضی زیاد میشودوقتی عدالت نیست...