جمعه , ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
تو رفتی و پر پروانه ها سوختزکبریت غمت این دل بر افروختتو رفتی وجهان با آه سردیلباس آخرت بهر دلم دوختحجت اله حبیبی...
تو آه منی اشتباه منی؛ چگونه هنوز از تو میگویمتو همسفر نیمه راه منی؛ چگونه هنوز از تو میگویم؟!پناه منی تکیه گاه منی؛ که زمزمه ات مانده در گوشمگناه منی بی گناه منی! که بار غمت مانده بر دوشم…...
شُست باران همه ی کوچه خیابان ها راپس چرا مانده غمت بر دل بارانی من؟!...
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی!به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی...
غمت غلیظ ترین کامستو نخ به نخ دهنم دودست ......
دلبرت هر قدر زیباترغمت هم بیشترپشت عاشق را همین آزارها تا می کند.......
هر روز دلم در غم تو زارتر استوز من دل بیرحم تو بیزارتر استبگذاشتیم غم تو نگذاشت مراحقا که غمت از تو وفادارتر است...
جانا سری به دوشم و دستی به دل گذارآخر غمت به دوش دل و جان کشیده ام...