متن اعظم کلیابی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اعظم کلیابی
باز هم این روضه ها اتش به جانم میزند
میبرد من را کنار خیمه های سوخته
قصه ی این ماجرا از اولش با غصه بود
اه دارد دختری چشمی به نیزه دوخته
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
روشنی را چون خدا رزق نگاه آب کرد
اشک عشقت را نصیب این دل بیتاب کرد
از ازل نام تو را با تار و پود من سرشت
مادرم من را کنیز دختر ارباب کرد
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
سحر شد باز وچشمانم به در مانده است و بی خواب است
به دنبال تو میگردد دلم غمگین وبی تاب است
زبس آتش به جانم میزند این شام دلتنگی
حوالی همین ساعت دلم دنبال مهتاب است
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
من که شاعر نیستم اما نمیدانم چرا
تا تو را میبینمت انگار حافظ میشوم
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
شور عشقی در دلم آغاز شد
باعلی مهر زبانم باز شد
باعلی دور خدا چرخیده ام
درعلی نور خدا را دیده ام
باعلی دل میشود ازغم رها
میرسد دستش به دستان خدا
باعلی دل عاشقی ها میکند
نام او صدها گره وا میکند
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
حجره تاریک شده چشم امامم تار است
غم در این سینه فراوان شده و بسیار است
زهر بدجور به جان و جگرش کاری شد
به گمانم که رضا منتظر دیدار است
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
حجره تاریک شد و چشم امامم تاراست
سینه تنگ آمد و دل تنگ و نفس دشوار است
زهر بد جور به جان و جگرش کرده اثر
به گمانم که رضا منتظر دیدار است
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
امشب زمین و آسمان لبریز نور ند
افلاکیان در مستی وعیش وسرورند
دست فلک بر بیت حیدر گل فشاند
بر گوش عالم مژده حق را رساند
امشب شب وصل امیر المومنین است
پیوند دو نور مقدس در زمین است
امشب خدا شاهد محمد خطبه خوان است
زین ماجرا خرسند قلب...
این بیتهای پرغم وگاه این ردیف تلخ ..
یاد آور جدا زتو ای ماه بودن است..
دستم نمیرود که بخوانم سرود عشق..
کارم مدام قصهٔ حسرت سرودن است...
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
من آمدم به حریمت حریم امن دعایت
چه میشود که نگاه کرم کنی به گدایت
سلام بر تو ازاین زائری که غرقِ گناه است
دلش چو کفتر جلدی گشوده پر به هوایت
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
هیچ کس نام مرا جز تو نباید ببرد
از زبان تو فقط عشق شنیدن دارد
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
.هر کجا خواهی برو ای دل ولی آزاده باش
در دیار عاشقی پاک و زلال و ساده باش
دور باش از خودپسندی و دورویی و ریا
در میان اهل معنا وخلوص افتاده باش
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
اهل دانش گر که هستی صادق و فرزانه باش
چون درختی سایه گستر زینت کاشانه باش
دور کن از خود تو بخل و کینه و تزویر را
در میان جمع خوبان همچنان پروانه باش
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
پرورده دراین دیار وسامانم من...
چون عطر گلی رونق بستانم من..
اهل هنر و اصالت و شعر وشعور..
از شهر گل وگلاب کاشانم من ...
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
شهر کاشان فصل گلگشت بهارش بهتر است
عطر خوشبوی گلابش ازهمه دنیا سر است
برزکش بهتر ز چالوس و شمال و اردبیل
قمصرش باعطر گلهای معطر برتر است
فین و راوند و نیاسر شهر نوش آباد هم
باغ های باشکوهش شهره ی بوم وبر است
اردهالش با هوای دلکش و...
خودت با چشم خود دیدی که افتادم ز اسب اما
نیفتم کاشکی از اصل دارم ریشه در اینجا
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
حروف مهر را از تو شنیدم
حدیث عاشقی را در تو دیدم
معلم ای زلال آبی عشق
کنار تو به رویایم رسیدم
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
سرود مهر را با تو شنیدم
حدیث عشق زیبا در تو دیدم
معلم ای زلال آبی عشق
کنار تو به رویایم رسیدم
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
من آموختم با تو معنای عشق
جهانی پر از علم وایمای عشق
جهانم دگر گون شد از نام تو
دلیل رسیدن به فردای عشق
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
با آمدنت بهار هم می آید
سرسبز و شکوفه بار هم می آید
درحسرت تان گل امیدم پژمرد
با تو چقدر انتظار هم می اید
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
مرد هنرمند دراین روزگار..
جای ندارد بخدا گوش دار
تجربه هم عمر تلف کردن است
علم و عمل هیچ نیاید به کار
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
باورت کردم عزیزم تا که جانانت شدم
مثل مجنون همره کوه و بیابانت شدم
هیچ میدانی چرا حال دلت خوب است وخوش
من دلیل اشتیاق و شور پنهانت شدم
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی